و ما را با سخن تو توان برابرى نيست ، بارى ، فدك از آن فاطمه است اگرش شاهدانى باشد عادل! على عمر را اعتنايى ننم...

و فاطمه نيز چنين بنمود، و ابوبكر هم پذيرا شد! و آنگاه برگه اى را بخواست، كه بياوردند، و بر آن حكم ارجاع فدك...

آرى، دخترم! غم فاطمه غم قرآن بود ، نه فدك، و مردمان را غم فدك بود، نه قرآن را، و خلافت، از براى مردمان ، تنها...

فدك دخترم! اگر كنون ، به سمت شمال شهر مدينه به راه افتيم ، فردا ، همين وقت ها ، در پيش چشمان خويش خواهيم ديد...

به خدا سخت است، و چه سخت! دست كم براى بچه ها! بچه هاى، فاطمه، كه ببينند پدر را ، آن گونه ، از پيچ و خم كوچه...

آه! دخترم! نور چشمان ترم! هم نايم! هم نوايم! تو را ، چرا ، چنين مى بينم؟! افروخته اى! از چه؟ افسرده اى!...

بالا ببرد ، بى شرمانه ، عربده اش را، كه چه آكنده بود از زهر خشم و خشونت: درب را باز كن! درب را باز كن! و رنه...

و امحمدا! و احبيباه! و ا اباه! اى واى! بر كمى ياران! اى واى! بر اندوه، و غمى طولانى! و اى واى! بر اين مصيب...

افسوس! دخترم! اندك بودند ياران على- ع-، و همين اندك نيز «مختلف»! و هر كدام راهى در پيش ، يكى &la...