فاطمه واژه بی خاتمه - 21

فاطمه واژه بی خاتمه - 21

توسط: حامد سلیمان پور

1,209 بازدید

1397/11/20

ساعت:18:00

و ما را با سخن تو توان برابرى نيست ، بارى ، فدك از آن فاطمه است اگرش شاهدانى باشد عادل! على عمر را اعتنايى ننمود و ابوبكر را گفت:

قرآن را قبول دارى؟!

گفت: آرى!

فرمود اين آيت كه فرمايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا، درباره كه نازل شده است؟!

بگفت: درباره شما!

فرمود: اگر دو تن از اسلاميان شهادت دهند نسبتى ناروا را بر فاطمه چه خواهى كرد؟!

گفت: بر فاطمه حد جارى خواهم نمودن، آنچنانكه بر ديگر زنان مسلمان! و على گفت: در اين صورت نزد خداوند از كافران خواهى بود!

گفت: چرا؟!

فرمود: از آن روى كه تو مردود دانسته اى شهادت خداوند را پيرامون طهارت و پاكى وى، و شهادت مردمان را بر عليه او پذيرا شده اى! [ بحارالانوار: ج 29، ص 189 و 197، به نقل از اسرار فدك. ] كوتاه سخن آنكه اگر تو را به آن آيت اعتقادى است، پس فاطمه پاك است و نيز ادعاى ناپاك ننمايد ، پس اگرت گويد فدك از آن من است يعنى كه هست! و رد سخن او، رد سخن خداست!

آرى، دخترم ، در همينجا بود كه مردمان همه به خشم آمده بودند، و به ستمى كه بر ايشان رفته بود نيك وقوف يافتند و همگان بگفتند كه:

به خداى سوگند كه على راست مى گويد! و همين على يكى بار ديگر، در نامه اى، ابى بكر را به خطاب خويش كشيد! و در فرازهايى از آن چنين آورد:

اگر بگويم كه خداى درباره شمايان چه تقدير بنموده است، استخوان سينه هاتان چونان دندانه هاى چرخ آسياب بتن هاتان فروخواهد نشست!

اگر ظاهرش سازم آنچه را كه خداوند درباره ى شمايان نازلش بنموده است چونان طنابى كه در چاهى بس عميق لرزان باشد مضطرب خواهيد شدن! و پاهاتان به فرار مى گذاريد از خانه هاتان، و سرگردان و ويلان و حيران خواهيد شدن! و لى من آنچه در سينه ام دارم نگاهش مى دارم.

اما نيك بدانيد كه:

دنياى شما در پيشگاه من چونان ابرى است كه بالا رود و بالاتر، و غلظت يابد و استقرار ، اما دوباره از هم فروپاشد، و نيز آسمانى شفاف و پاك پديدار آيد!

آرام باشيد! كه زود باشد كه گرد و غبارها فروخواهد نشست، و ثمرات كار خويش را چه تلخ خواهيد يافت، و يا كشنده و قاتل خواهيد يافتن ثمر كاشته ى خويش را! [ بحارالانوار: ج 29، ص 140، به نقل از اسرار فدك. ] را ستى، دخترم!

چه وقت است اكنون؟!

خانم! و قت غروب است، و به مغرب تنها كمى وقت باقى است.

دخترم!

برخيز! كه مادرت به انتظار است، و اگر كمى دير به آنجا شوى، دلواپست خواهد شدن! اگر بقايمان باقى بود، فردا خواهمت ديد، كه آخرين روز ديدار من و تو نيز خواهد بود، و اگر توانى باشدم تو را از آخرين روز فاطمه خواهم گفت.

آخرين روز!

پايان حيات شمع پيداست؛ و به گونه اى ديگر مى تابد؛ و شايد نيز فروزانتر! و آن روز ، نيز، فاطمه، شمع وجودش ، در پيش چشمان مولاش على، چنين مى نمود! و خود نيز بدادش خبر كه:

على جان!

بدرود خواهمت گفت، اى جان من، و نيز جهان را ، همين امروز! و ه! چه بى تاب شد على! و گويى كه همه چيزش به سنگ مى خورد!

آه! فداى چشم هاش، كه اشك هاش ، چه با حيرت و شگفت فرومى چكيدند!

آرى ، على ، خوانده نبود ، اينجاى داستان را!

چه بايدش مى كرد؟! و يا كه مى توانست نمودن؟! و ايم! چه غريبانه گفت، همه را، كه دمى چند تنهايشان گذارند، تا كه بنشينند، و نيز بشنوند ، شنيدن هاى واپسين را! و همه نيز چنين بنمودند، و آن دم ، سقف بظاهر كوچك خانه فاطمه ، فاطمه را، و على را، در زير چتر خويش ميزبان بود!

به ناگاه فاطمه اش گفت:

على جان!

در اين كوتاه ايام بودن ، بودن من با تو ، با تو به «صدق» بودم، و هيچ خيانت را ننمودم، و نه مخالفتى ، نه چنين بوده است، آيا؟! و على آن نشسته ى شكسته ، در آن غروب غريبى، كه برايش گفتن، حتى اندكش، چه سنگين مى نمود، گفت: معاذ الله!!!

فاطمه جان!

پناه بر خدا!

تو كجا و خيانت؟!

تو كجا و خلاف؟!

به خدايم، كه تو، بس گرامى بودى! و چه خداى ترس! و قد عز مفارقتك و فقدك!

فاطمه ام!

دورى ، جدايى ، از تو ، اى گرانمايه! بسى بر من گران است!

اما چه مى توانم كرد؟!

الا انه امر لابد منه ، امر خداوند است، و نه از آن گريزى! و قد عظمت وفاتك و فقدك ، فانالله و انا اليه راجعون!

فراق تو، و فقدانت، چه سهمگين است! و من به خداى پر مهر پناه مى آورم، از اين انبوه اندوه، و چه سوگ بزرگى است، اين! و آنگاه لرزان و پر ارتعاش فاطمه اش را گفت:

به يقين باش كه على مرد وفاست، و به انجام خواهمش رسانيد آنچه مرا بازگويى، و بر خواهش خويش نيز برمى گزينم ، گو كه چه دشوار آيد!

آرى، هر چه خواهى بگو، مى شنوم و مى شود! و فاطمه اش نيز گفت:

ارزانيت بدارد خداى پر مهر، اى بزرگمرد!

آنهم شكوهمندترين پاداش ها!

على جان!

مى خواهم تو را، و به جد، و بر آن نيز بسى اصرار، كه:

نه «عمر»، و نه «ابوبكر»، و نه آنان كه تابعند آنان را ، آرى، هيچكدام ، در نماز ، بر پيكر من ، نبايست كه حاضر آيند!

آه! دخترم، گفتم نماز!

هنوزم در ياد است ، غربت را ، همه اش، كه آن شب بنشسته بود، سينه على را، و گويى كه نبود ، در خاطرش ، جز ياد آن قامت خم، و ابروى وار فاطمه اش!

حيرتا!

گويى كه محراب به فرياد بود! و نبود على را هيچ تحمل!

در نمازم خم ابروى تو در ياد آمد حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد از من اكنون طمع صبر و دل و هوش مدار كان تحمل كه تو ديدى، همه بر باد آمد تمام!

اما، ناتمام!

تفسیر روز

سوره بقره آیه 254-251

1402/7/20

تفسیر قطره ای قرآن

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...


966 بازدید

حدیث روز

اَلعُلَماءُ غُرَباء لِکَثرةِ الجُهال؛


عالمان، به سبب زیادی جاهلان، غریب اند.

امام جواد علیه السلام

قاسمیه در شبکه های اجتماعی