فاطمه واژه بی خاتمه - 20

فاطمه واژه بی خاتمه - 20

توسط: حامد سلیمان پور

1,192 بازدید

1397/11/20

ساعت:10:00

و فاطمه نيز چنين بنمود، و ابوبكر هم پذيرا شد! و آنگاه برگه اى را بخواست، كه بياوردند، و بر آن حكم ارجاع فدك را بنوشت، و به او بداد! و آن حضرت حكم را بگرفت، و به سوى خانه اش روان شد ، در ميانه راه «عمر» بديدش!!

با خشونت تمام بگفت:

از كجا مى آيى؟! و فاطمه گفت:

از خانه ابوبكر! و پرسيدش:

آن نوشته چيست كه با تو همراه است؟!

فرمود:

نوشته ابابكر است، و حكم بازپس گيرى فدك ، عمر قدم را پيش گذاشت! و بگفت:

آن را به من بده! و فاطمه ندادش!

با شتاب و شدت از دستان حضرت بگرفت! و بر آن آب دهان افكند! و آنگاه پاره اش نمود! و چه «سيلى» كه بر صورت فاطمه بنواخت!!! و فاطمه گريان گفت:

سند مرا پاره مى كنى؟!

خداى به كيفر بيدادت شكمت را پاره كند. [ مدت ها پس از شهادت حضرت فاطمه سرانجام نيز شكم عمر به دست ابولولو با خنجرش پاره شد، و اين ماجرا را به على خبر داد، و على با شنيدنش چشم هايش گريان شد، و اشك هايش جارى، و به شدت گريست و آرزو كرد كه كاش حضرت فاطمه (س) زنده مى بود و اين خبر را مى شنيد. ملتقى البحرين، ص 226، به نقل از فاطمه الزهراء. ] آرى، دخترم! و اين گذشت، تا ماجراى «مسجد» مدينه رخ داد! و خطبه «فاطمه»!

خانم!

مسجد مدينه؟!

خطبه فاطمه؟!

آرى، دخترم! فردا خواهمت گفت.

اما خاموش!

آن روز در مسجد مدينه ، خليفه غاصب شهر ، با جماعتى از مردمان بنشسته بود، و فاطمه در ميان زنانى شايسته و چند، وارد آمد مسجد را، و بنشست! و آنگاه بى آنكه بگشايد به سخن لب را ، ناله اى جانسوز از ژرفاى جان برآورد ، آنهم چنان كه مردمان، همه بگريستند! و گويى كه مسجد به لرزه مى آمد! و پس از اندى شكيب ، شيون مردمان پايان يافت، و همگان به انتظار! و فاطمه به سخن آمد ، اما دوباره نيز به گريه آمدند! و بازشان نهاد تا كه آرام يابند، و آنگاه بگفت:

الحمدلله على ما انعم، و له الشكر على ما الهم...

خداى بر نعمت هاش همه، كه بس بى كرانه اند، ستايش دارم! و نيز بر الهاماتش، سپاس! و پس از گفتارى چند رويش به مردم داشت و ايشان را گفت:

فهيهات منكم، و كيف بكم، و انى تؤفكون؟!

اين كارها از شما چه بعيد بود!

چگونه چنين كارى را بنموديد؟!

به كجا بازمى گرديد؟!

اين چه سستى است شما را در ستاندن داد من؟!

چه زود به بيراهه گام نهاديد! و چه زود احوال را واژگونه داشتيد؟!

پيش چشمان شما، ميراث پدرم را بربايند، و حرمتم را شكسته دارند، و شما آشكارا ببينيد ، اما خاموش!

دعوتم را بشنويد ، اما بى پاسخ؟! و به فريادم نرسيد!

نصبر منكم على مثل حز المدى، و وحز السنان فى الحشى!

ما در برابر اين همه آزار، و اذيت هاى انبوه شما صبر پيشه مى داريم!

بمانند صبورى آنكس كه خنجرى بر گلويش خليده، و تيغ سنان بر دلش بنشسته است!

آيا برآنيد كه با رفتن پدرم پيامبر، همه چيز به پايانش رسيد؟!

آرى ، ضربه اى هولناك بود مرگ پدرم ، بر پيكر اسلام! و فاجعه اى بس عظيم، كه غبار غمش بر همگان فروريخت!

زمين از نبودش تار است، و تاريك!

شكافش هر روز فراختر، و گسستگى اش دامنه دارتر، و وسعتش فزونتر مى گردد!

آنگاه ابوبكر را گفت:

افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى؟!

لقد جئت شيئا فريا!

آيا اين گفته خداى است كه تو از پدرت ارث مى برى اما من نه؟!

چه سخن ناروايى است، اين؟!

قرآن نمى گويد آيا كه سليمان از پدرش داود ارث برد؟!

پس چرا من نتوانم از پدر خويش ارث برم؟! و ابوبكر چه پاسخى مى توانست داشت، جز طرح يك حديث، كه آن نيز جعل و آورده خويش بود، كه به كذب بنام پيامبر رقم مى زد، و نيز خلافى صريح بر فرمان خداوند، در كتابش! و آن اين بود كه پيامبر فرمود:

ما پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى گذاريم ، بل، آنچه بر جاى مى نهيم كتاب است و حكمت، و دانش است و نبوت، و آنچه داريم بر دوش آن است كه ولى امر بعد ماست، كه هرگونه بخواهد درباره اش حكم كند! [ ابن حجر: الصواعق المحرقه، ص 19، ابن ابى الحديد. شرح النهج، ج 16، ص 227. به نقل از حديث غربت. ] و پاسخ اين كلام بيهوده، و پرداخته خيال عفن خليفه را پيشاپيش از زبان فاطمه ى خداوند بشنيديم، كه: مگر نه آنست كه قرآن فرمايد: ورث سليمان داود. [ نمل، 26. ] آرى، دخترم!

اين بود پاره هايى از خطبه نخست فاطمه در مسجد مدينه، و او را خطبه اى است ديگر نيز، و آن در بستر بيمارى ، همان بيمارى كه سبب شد وفاتش را ، بارى ، آن روز نيز براى زنانى چند كه به عيادتش آمده بودند ، خطبه اى خواند، و آن پاسخى بود سخن آنان را كه از وى چگونگى حالش را بخواستند، و آن حضرت پس از ستايش خداوند چنين گفتشان:

به گونه اى است حالم كه بسى بيزارم دنياى شما را، و نيز دشمن مى دارم مردانتان را!

آنان را بيازمودم، و نيز از آنچه نمودند ناخشنود!

به كنارى نهادم آنان را ، چون تيرى به زنگار نشسته، و نيزه اى از ميان دو نيم شده ، چه بد ذخيره اى از پيش براى خويش بفرستادند! و اى آنان چرا نگذاشتند كه حق در مركز خود قرار يابد؟! و خلافت بر پايه هاى نبوت استوار ماند؟! و اى بر آنان ، آيا آنكس كه مردم را به راه راست مى خواند، سزاوار پيروى است، يا آنكه خود راه را نمى داند؟ در اين باره چگونه داورى مى كنيد؟! و ...

خانم! را ستى، در اين ماجرا ، ماجراى فدك ، شوى فاطمه، على را مى گويم، چه گفت؟! و چه كرد؟!

دخترم!

فردا خواهمت گفت.

در سكوت

يكى از روزهاى شب گون كه بس نيز غمبار بود، على به مسجد آمد، و ابوبكر را كه در ميان بود جماعت مسلمين، به خطاب خويش داشت و گفت:

از چه روى فاطمه را از حق خويش محروم داشتى ، حاليا آنكه ساليانى چند در دست داشت، و صاحب بود فدك را؟!

ابوبكر گفت:

آن، مربوط به مسلمين است، و اگر شاهدانى عادل بياورد به او باز پس خواهيم داد، و گرنه حقى نيست او را!

على او را گفت:

اگر در دست مسلمانان چيزى باشد، و مرا نيز پيرامون آن ادعايى ، از كداميك شاهد خواهى طلبيد؟!

ابوبكر گفت:

از تو!

فرمود:

اگر ماجرا عكس باشد چها؟!

يعنى كه چيزى در دست من باشد، اما مسلمانان را ادعاى آن؟!

گفت:

شاهد مى طلبم، اما از مسلمانان.

فرمود:

فدك را فاطمه بود در دست ، هم در حيات پدر، و هم پس از حيات ، حال اگر مسلمانان مدعى باشند آن را، از چه روى از فاطمه شاهد مى طلبى؟! و ابوبكر در سكوت!

اما عمر بگفت:

فدك از آن مسلمانان است ،

تفسیر روز

سوره بقره آیه 254-251

1402/7/20

تفسیر قطره ای قرآن

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...


1,016 بازدید

حدیث روز

من زارها عارفاً بحقّها فله الجنة.


كسى كه آن حضرت را زيارت كند در حالى كه آگاه و متوجه شأن و منزلت او باشد به بهشت مى رود.

امام رضا (علیه السلام)

قاسمیه در شبکه های اجتماعی