فاطمه واژه بی خاتمه - 14

فاطمه واژه بی خاتمه - 14

توسط: حامد سلیمان پور

792 بازدید

1397/11/14

ساعت:11:00

و امحمدا! و احبيباه! و ا اباه!

اى واى! بر كمى ياران!

اى واى! بر اندوه، و غمى طولانى! و اى واى! بر اين مصيبت!

چه روز «بد» ى بود، امروز! و در همانحال ، «ابوبكر» بر منبر بود، و «عمر» بالاى سرش، و «شمشير» ى بدست، و با چه «اهانت» على را بگفت:

«بيعت» كن! و على گفت: و الله لا ابايع ، به خداى سوگند «بيعت» نخواهم نمودن! و البيعه لى فى رقابكم ، بر شماست كه با من بيعت نماييد!

«عمر»، ابوبكر را گفت:

اين «مرد» با تو سر «جنگ» دارد ، «حاضر» به «بيعت» نيست ، فرمان ده، «گردنش» را مى زنيم! و اين را در حالى بگفت كه دو فرزند امام، «حسن» و «حسين» با حسرت تمام، شاهد آن ماجراى تخل مى بودند، و تا كه بشنيدند اين گفتار عمر را «اشك» هاشان آرام بر گونه هاشان جارى شد!

خدايا نكند...!

باباى مظلوم تا بديد آنانرا كه اشك هاشان امانشان را برده است، به آغوششان گرفت، و گفتشان:

نه، «گريه» نكنيد!

به خدايم سوگند!

نمى توانند ، اينان بر «قتل» پدر توان ندارند! [ اسرار آل محمد. ] نه، گريه نكنيد!

عدى بن حاتم گويد: و الله ما رحمت احدا قط رحمتى على بن ابيطالب- ع- جين ابى به ملبيا بثوبه!

يقودونه الى ابى بكر و قالوا: بايع!

قال: فان لم افعل؟ قالوا: نضرب الذى فيه عيناك!

به خداى سوگند!

هيچ گاه دلم بر هيچ كس آنگونه نسوخت، كه آن روز بر «على» مى سوخت!

در آن هنگام كه جامه اش را بر او پيچانده بودند، و به سوى ابوبكر مى كشانيدندش و به او مى گفتند:

بيعت كن! و او گفت: اگر بيعت نكنم؟ گفتند:

گردنت را مى زنيم!

فرفع راسه الى السماء ، سرش را به سوى آسمان بالا برد! و قال: اللهم اشهدك انهم اتو ان يقتولونى ، فانى عبدالله، و اخو رسول الله!

خداوندا!

تو را گواه مى گيرم، كه آنان مى خواهند مرا بكشند! و حال آنكه من بنده توام، و برادر رسول خداى!

باز او را گفتند:

دست را براى بيعت دراز كن! و او خوددارى كرد!

دستش را به زور كشاندند! و او انگشتانش را به هم آورد!

خواستند به زور بازو بازش كنند، نتوانستند!

به ناچار!

ابوبكر ، دست خود را بر روى مشت گره خورده ى على كشيد، و به همين، بسنده نمود، و قانع شد!

با آنكه حضرتش انگشت هاش همچنان بسته بود، و غمبار به تربت پاك رسول خداى- ص- مى نگريست! و پس از آن حضرت مكرر مى گفت: و اعجباه! و اعجباه! و اعجباه! و آنگاه به زبير [و زبير پس از قتل عثمان با على (ع) بيعت نمود، و سپس بيعت را شكست، و در حال ارتداد كشته شد! ] گفته شد: بيعت كن! و لى او ابا كرد ، عمر و ديگرها، به او يورش بردند، و شمشيرش را از دستش برون آوردند، و آنرا بر زمين كوفتند، تا كه شكست، و سپس او را كشان كشان بياوردند!

زبير در حالى كه عمر بر سينه اش نشسته بود، گفت: اى پسر صهاك!

بخداى سوگند!

«اگر شمشيرم در دستم مى بود از من فاصله مى گرفتى» و آنگاه بيعت نمود! و نيز گفت:

اى پسر صهاك! [ انتساب «عمر» به صهاك؟! و نيز، صهاك، به خطاب؟!

ر. ك:

اسرار آل محمد، نشر الهادى و نيز، بحار، ج 8 قديم، ص 295. ] بخداى سوگند!

اگر اين اوباشى كه تو را كنون يارى نمودند، نبودند ، تو در حالى كه شمشيرم همراهم بود نزديك من نمى آمدى، آنهم به خاطر آن «پستى»، و «ترس»، و «هراسى» كه از تو سراغ دارم!

اوباشى را به گرد خود داشته اى، تا كه با كمك آنان، خود را قوى نموده، و قهر و غلبه نشان دهى!

عمر عصبانى شد، و گفت:

آيا نام صهاك را مى آورى؟!

گفت:

مگر صهاك كيست؟! و چه مانعى از ذكر نام او هست؟!

خانم! را ستى، «صهاك» كه بود؟ دخترم!

بود ، اما «چه»، بماند! كه نمى بايد، و نمى شايد گفتش! و اينجا بود كه ابوبكر بين آن دو را اصلاح كرد، و هر كدام دست از يكديگر بداشتند! و آنگاه سلمان را چنانش برگردن بكوفتند كه بسان غده اى بالا آمد، و سپس دستش را بگرفتند و پيچاندند، و پس از آن به اجبار بيعتش را بگرفتند! و آنگاه سلمان گفت:

بقيه روزگار را ضرر و هلاكت بينيد!

آيا مى دانيد با خود چه كرديد؟!

آرى خطا رفتيد! و خلافت را از معدنش و اهلش خارج داشتيد!

عمر گفت:

اى سلمان!

حال كه رفيقت «على» بيعت نمود، و تو نيز بيعت كردى ، هر چه مى خواهى بگو! و هر چه مى خواهى بكن!

سلمان گفت:

از پيامبر- ص- شنيدم كه مى فرمود:

برابر «گناه» همه امتش تا روزگار قيامت، و برابر «عذاب» همه آنان بر گردن تو، و رفيقت «ابوبكر» كه با او بيعت نمودى خواهد بود!

عمر گفت:

هر چه مى خواهى بگو!

آيا چنين نيست كه بيعت نمودى؟! و خداوند چشمت را روشن نساخت كه رفيقت على خلافت را بر عهده گيرد!

سلمان گفت:

شهادت مى دهم كه من در پاره اى كتاب ها از طرف خداوند نازل شده است خوانده ام، كه تو با اسم و نسب و اوصافت، درى از درهاى جهنم باشى!

عمر گفت:

هر چه مى خواهى بگو!

آيا خداوند خلافت را از اهل اين خانه نگرفت، كه شما آنان را بعد از خداوند ارباب خود قرار داده ايد؟!

سلمان گفت:

شهادت مى دهم كه از پيامبر- ص- شنيدم كه مى فرمود: اين آيه را كه فرمايد:

فيومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق و ثاقه احد [ فجر، 25 و 26. ] «در آن روز هيچكس را مانند او عذاب نمى كند، و هيچ كس را مانند او به بند نمى كشد».

در شأن توست! و مرا خبر داد كه «آن» تو باشى!

عمر گفت:

ساكت شو!

خدا صدايت را خفه كند! و در اينجا بود كه على- ع- فرمود:

اى سلمان!

تو را قسم مى دهم كه ساكت باشى!

سلمان گفت:

به خدا قسم اگر على- ع- مرا به سكوت امر نكرده بود، آنچه درباره او نازل شده بود، و هر چه درباره او و رفيقش از پيامبر- ص- شنيده بودم ، به او خبر مى دادم، و وقتى عمر ديد كه سلمان ساكت شد، گفت:

تو مطيع و تسليم او هستى! و آنگاه ابوذر و مقداد بيعت نمودند، و چيزى نگفتند!

عمر سلمان را گفت:

اى سلمان!

تو هم مثل اين دو رفيقت خوددارى كن؟!

به خداى سوگند!

تو نسبت به اهل اين خانه، از آن دو نفر با محبت تر نيستى، و از آن دو بيشتر به آنان احترام نمى كنى ، ديدى كه خوددارى نمودند و بيعت داشتند!

ابوذر گفت:

اى عمر!

ما را به محبت آل محمد- ص- و احترام آنان سرزنش مى دارى؟!

خداى لعنت كند كه لعنت نيز كرده است، هر كسى را، كه آنان را دشمن بدارد، و به آنان نسبت ناروا بدهد، و به حق آنان ظلم كند، و مردم را بر گردن ايشان سوار نمايد، و اين امت را از پشت سرهاشان به طور قهقرى، برگرداند! و نيز يادم نمى رود كه در آن روز ، ام ايمن، پرستار پيامبر- ص- برخاست، و بگفت:

اى ابوبكر چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر بساختى!

عمر دستور داد تا او را از مسجد بيرون نمودند، و گفت ما را با زنان چه كار است؟! و نيز بريده اسلمى برخاست، و بگفت:

به خداى سوگند در شهرى كه تو در آن امير باشى سكونت نخواهم كرد! و عمر دستور داد تا او را بزنند، و زدند، و آنگاه او را از مسجد بيرونش راندند! و على نيز بازگشت ، با فاطمه اش، و نيز اطفال خسته اش! و من شنيدم كه يكى آرام و حزين مى گفتش:

اى نامت از دل و جان ، در همه جا ، به هر زبان جارى ، عطر پاك نفست ، سبز و رها از آسمان جارى ، نور يادت همه شب ، در دل ما چو كهكشان جارى ، تو نسيم خوش نفسى ، من كوير خار و خسم ، گر به فريادم نرسى ، همچو مرغى در قفسم ، تو با منى اما ، من از خودم دورم ، چو قطره از دريا ، من از تو محجورم ،

تفسیر روز

سوره بقره آیه 254-251

1402/7/20

تفسیر قطره ای قرآن

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...


949 بازدید

حدیث روز

مَنْ زارَ أخاهُ فی اللّهِ طَلَبا لاِنْجازِ مَوْعُودِ اللّهِ، شَیَّعَهُ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَک، وَ هَتَفَ بِهِ هاتِفٌ مِنْ خَلْفٍ ألا طِبْتَ وَ طابَتْ لَک الْجَنَّةُ، فَإذا صافَحَهُ غَمَرَتْهُ الرَّحْمَةُ.


هرکس به دیدار دوست و برادر خود برود و برای رضای خداوند او را زیارت نماید به امید آن که به وعده های الهی برسد، هفتاد هزار فرشته او را همراه و مشایعت خواهند کرد، و نیز هاتفی از پشت سر ندایش در دهد که بهشت گوارایت باد که از آلودگی ها پاک شدی. پس چون با دوست و برادر خود دست دهد و مصافحه کند رحمت فرایش خواهد گرفت.

امام سجاد علیه السلام

قاسمیه در شبکه های اجتماعی