توسط: حامد سلیمان پور
665 بازدید
1397/11/13
ساعت:11:00
دخترم!
اندك بودند ياران على- ع-، و همين اندك نيز «مختلف»! و هر كدام راهى در پيش ، يكى «سكوت»!
يكى «فرياد»!
يكى «انزوا»!
چونان دانه هايى از تسبيح، كه رشته اش را كشيده باشند!
و اما «بيشتر» ها، كه بيشترين شان نيز نا آگاه ، همه در خيال «خويش» بودند، و «تسليم»! كه هر چه پيش آيد ، خوش آيد!
به شرط آنكه:
حاجاتشان رفع، و يورش ها دفع، و ماهيانه هاشان دريافت، و در يك كلمه اوضاعشان همواره «هموار» و به «سامان» باشد! و ديگر ، «كه» بيايد، مهم نيست، و «چه» بشود، نيز نه! و اينها را گفتند:
همه آنچه را كه خواهيد ، خواهد شدن آنهم به يكى شرط: و آن اينكه:
ز عامت يكى را باشد، و زمام امور نيز يكى را بدست، و آن نباشد جز ابابكر!
همه گفتند:
ما نمى خواهيم ، ما نمى خواهيم ، جز همين را!
يعنى ابابكر را! و از ديگر سوى چه انبوه بودند آن تبهكاران فاسد كه بدست على بر گرده هاشان، چه شلاق ها كه فرود آمده بود! و نيز آنانكه در جنگ ها كشته ها داده بودند، و يا صدمه هايى جانى، و يا مالى كشيده بودند! و يا كسى شان اعدام! و ديگر نيز، كسانى كه «منفعت» هاشان همه شيطانى بود، و در معرض مى ديدند همه را در دست فناء! و نيز ديگرها، همچون يهوديان، و مسيحيان كه روزى از خوف ، فوج فوج به اسلام روى آورده بودند، [ ر. ك: ره آورد مبارزات فاطمه زهرا (س)، «محمد دشتى». ] و ... و... و...
آرى، دخترم!
باعث، همين بود، و همين ها، كه كوچه ها، و پس كوچه هاى شهر مدينه را پشت در پشت انبوه مى ساخت ، از جماعتى كه به انتظار بودند تا خليفه را ببينند، و بيعتشان را اعلام!
افسوس، و صد دريغ! كه اين مردمان ناآگاه ، قدموا من اخره الله، و اخروا من قدمه الله ، آن را پيش داشتند، و پيشوا، كه خدايش به كنارش زد، و آن را به كنارش بردند، كه خدايش پيشوايى اش مى خواست!
هيهات!
بسطوا فى الدنيا امالهم، و نسوا اجالهم ، فتعسالهم، و اضل اعمالهم ، فسوسا! كه آن نابكاران ، اهواء، آمال، و اميال خويش را پيجور بودند، و از مرگ و فرداى اين روزگار در غفلت، خدايا!
نابودشان گردان! و حيران، در كارهاشان! [ اسمى المناقب، ص 32، به نقل از نهج الحياة. ] خانم!
على پس از اين ماجرا چگونه بود؟! و چه كرد؟!
سكوت كرد، دخترم!
سكوت!
چرا؟ سكوت!
چرا؟ حق خود را نگرفت!
دخترم!
با آنهمه كه تو را گفتم ، نه «مقدور» بود، و نه «مقدّر»، و از اين كه بگذريم ، رسول خداى مى فرمود:
مثل الامام مثل الكعبه ، اذ توتى، و لا تاتى!
«امام» كعبه را مى ماند، و آن كعبه نيست كه مى آيد به سوى مردمان ، بل، مردمانند كه به سويش روان! و ديگر آنكه فاطمه مى گفت:
عميت عليكم، انلز مكموها و انتم كارهون [ هود 28. ] بر ما تاوان نيست، و نمى توانيم ، شما را به كارى واداريم كه خوش نداريد! را ستى، خانم!
در اين ماجرا، فاطمه چه مى گفت؟!
مى گفت:
به خداى سوگند آنچه نبايد، نمودند! و نگذاشتند حق در مدار خويش قرار يابد!
شگفتا! كه اين روزگار چه ها كه در پى دارد! و چه بازيچه ها در پس، كه يكى پس از ديگرى برون آيد!
لبئس المولى! و لبئس العشير! [ الحج 13. ] و بئس للظالمين بدلا [كه ف 50. ] چه بد سرپرستى، و چه بد دوستانى را برگزيدند! و ستمكاران كه به جاى خداوند شيطان را اطاعت داشتند چه بد مبادله كردند!
استبدلوا و الله، الذنابى بالقوادم، و العجز بالكاهل!
بگذاشتند «سر» را، و «دم» را بگرفتند!
پى «عامى» رفتند، و «عالم» را رها نمودند!
فرغما لمعاطس قوم «يحسبون انهم و يحسبون صنعا» [كه ف 104. ] اى! به خاك مذلت سوده باد بينى آن قوم تبهكار را كه «نيكوكارى» انگارند «تبهكارى» خويش را!
خانم!
چه تلخ بود اين ماجرا!
دخترم! و تلختر آنكه بگفتند على نيز بايست چون ديگرها بيعت نمايد!
بيعت؟!
آرى، دخترم! و اين را خود ماجرايى است كه فردايت بگويم.
نخست بارى بود، كه چوبين درب خانه فاطمه ، آن چنانش ، مى كوفتند!!! و هم، بارى نخست بود، كه بالا مى گرفت ، منفور نفيرى ، آن چنان ، از شريرى شرور!
آرى ، فرياد ، فرياد همان لا يعقل شياد بود ، «ريشه ى» هر تباهى ، هر سياهى!
اما، چه بايد نمودن كه پاسخ ريشه را از ريشه بايد شنود!
ريشه ى همه آنچه مى بايد، و مى شايد!
اين بود كه هواى «نسيم» وار، اما غم انگيز فاطمه، از روزن و شكاف درب خانه اش به بيرون مى نوازيد ، اما، نه بر «غنچه» ها، تا كه واشكفند ، بل، بر چوبك هاى خس گون خشك و خشن! و مى گفتشان:
نديده ام، تا كنون، كه حضور آيند كسى را ، اين سان! را ستى كه چه خشم آگين! و خشونت باريد شما! و آن «شما» يكى شان همان... بود ، آرى، عمر! و آتشيش در دست!
شگفتا!
آتش در دست آتش!
فاطمه اش گفت:
يابن الخطاب!
اجئت لتحرق دارنا؟!
پسر خطاب!
آمده اى براى «آتش»!
آتش كشيدن «خانه» مان؟! و آن... گفت:
نعم ، آرى ، آمده ام...!
او تدخلوا فيما دخل فيه الامه!
جز آنكه شما نيز گردن نهيد ، آنچه را كه اسلاميان به گردن نهادند!
يعنى كه، همدست بايد شويد، و همداستان ، ما را، و بيعت داريد، و تبعيت ، خليفه مان را ، ابوبكر را! و رنه ، به خدايم سوگند به آتش خواهم كشيدن ، «خانه» را ، با «ساكنانش» ، هر «چه» باشد ، هر «كه» باشد! و احسرتا!
عزتمند آن همه روزها ، به ديگر بار ، بخواست ، خسته ى حنجره اش را، تا كه بگويد، و گفت، و چه آرام ، اما پر بغض:
اى عمر!
ما را كه با تو كارى نيست!
ما را رها كن!
با ما چه كاريت هست؟! و ايم و صد واى! كه آن پر پناه سنگين دل، كه به دنبال داشت دجالگان ناغيرتمند را، بسى ،
دسته بندی: فاطمه واژه بی خاتمه
سوره بقره آیه 254-251
1402/7/20
تفسیر قطره ای قرآنفَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...
اَلعُلَماءُ غُرَباء لِکَثرةِ الجُهال؛
عالمان، به سبب زیادی جاهلان، غریب اند.