توسط: حامد سلیمان پور
794 بازدید
1397/11/7
ساعت:12:00
نه به «دهان» مردمان!
چه زيبا نكته اى بود، و بكارش خواهم گرفت ، اما خانم! مرا منظور، ديگر چيز بود، و آن اينكه شما بگوئيد در مشت من چيست؟!
در مشت تو؟ دخترم!
آرى، در مشت من!
در مشت تو الله است، دخترم!
الله؟!
چگونه؟!
اگر كف دست راست خويش را بصورتى باز، بسوى زمين، نگاه دارى ، انگشت نخشت تو، «الف» خواهد بود، و انگشت هاى دوم و سوم، لام هاى اول و دوم، و انگشت هاى چهارم و پنجم اگر بالاى شان با هم به اتصال آيد ، «هاء» خواهند شدن!
آرى، دخترم!
الف با لام، روييده در دست به هايى، وصل شد، سبابه با شست براى پشت در پشت تو كافيست همين الله ، كافيست!
خانم! و اين همه نكته اى بود، چه بالا و بلند!
گويى كه خداى به همين دست هامان اشارت رفته است، و آنگاه خودهامان را، و سپس بگفته است ما را: افى الله شك؟!
اما خانم!
گويى كه منظورم را نتوانستم خوبش بيان بدارم!
ببينيد مى خواستم گفته باشم، كه من در اين «مشت»، چه چيزيش قرار داده ام؟!
دخترم!
همان بار نخست دانستم ، اما تو مرا گفتى كه چيزى بگويم!
خانم!
خودم بگويم؟ بگو دخترم!
شما چشمانتان را ببنديد! و تا نگفتم بازش نكنيد!
باشد دخترم!
مى بندم!
بستم!
حال باز كنيد!
دخترم!
اين ها چيست؟!
كجا بوده اند؟!
در دست تو چه مى كنند؟!
چه «پر» هاى زيبايى!
خانم!
به اينجا كه مى آمدم ، ديدم آن پست عشرت بار را، كه پله هاى پليدى همه اش را بالا رفته است ، آمد، و چه خشونت بار ، آن درخت سبز و نحيف را بكوبيد ، با لگدهايش!
چرا؟ دخترم!
چون بالاى شاخه اى از همان درخت ، لانه اى بود، و در آن كبوترى، با كبوتر بچه اى ، خراب شد آن لانه ، افتاد كبوتر بچه، و ندانستمى كه بيفتاد و مرد، و يا بمرد و بيفتاد! و آن كبوتر بزرگ، گويى كه بالش شكسته بود، و چه غريبانه كبوتر بچه اش را نظر مى داشت، و بالايش، بال مى زد، و چه حزن انگيز ناله هاش! و گويى به حسرت پرهاش را مى كند، و فرومى ريخت، و من يكى دو تاش را با خود برداشتمى!
آه!
دخترم!
چه حالى دارد آن مرغى، كه از جفت ، بجا ، در لانه ، مشتى پر ببيند؟! و ز آن جانسوزتر ، احوال مرغى، كه جاى لانه ، خاكستر ببيند! [ محمد على مجاهدى (پروانه). ] دخترم!
اين زمين بزرگ خداى ، بزرگ درختى را بماند، و بلند شاخه اش، همين شهر مدينه! و اين خانه!
همان لانه ، روزى كه چونانش ديگر مباد!
روز ويرانگر سخت ، روز طوفانى تلخ ، در همين لانه، كبوتر بچه اى بود ، با مادرش ، بازتر گويم ترا ، فاطمه بود ، با محسنش، كه مخنثى شرير، كه «تهمت» مردى بود، و بوزينه اى با گناهى درشت «سرقت نام انسان» [ موسوى گرمارودى. ] بيامد و چنان درب آن خانه را كوبيد، كه مادر شكست ، پهلويش، و نيز فرزندش به شهادت! و آن شكست و شهادت بود كه به پايانش داد، عمر را!
آه! دخترم!
سوزم و سازم و نايد ز درون ، فريادم كاش من زودتر از فاطمه جان مى دادم كاش روزيكه زدى ناله كنار ديوار چون در سوخته مى سوخت همه بنيادم تا قيامت نه پس از واقعه محشر هم ناله يا ابتايش نرود از يادم كس نداند در خانه به تو و من چه گذشت تو نفس مى زدى و من ز نفس افتادم خانم!
چه مى گوئيد؟!
چرا؟!
آخر چرا؟!
دخترم!
فردايت خواهم گفت.
دخترم!
چرا اين همه دير؟!
خانم!
امروز مكتب بود ، از مكتبخانه مى آيم، و تا اينجا كمى فاصله بود ، دخترم!
امروزت چه آموختند؟!
دو تا بيت را ، از ابيات ملول ، ملول نفس فرشتگان ، حافظ را، [ من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان، «حافظ». ] از بر توانيش خواند؟!
آرى ، مى توانم!
بخوان؛ دخترم!
نيست...
نيست...
نيست بر لوح دلم جز الف جز الف...
قامت يار...
چكنم حرف دگر...
ياد نداد....
استادم تا شدم حلقه بگوش...
حلقه بگوش...
در...
در....
ميخانه عشق هر دم آمد غمى از نو...
به...
مبارك بادم!
آرى، دخترم!
آمد ، به مبارك بادش ، «غم» ها را مى گويم ، جز آخرينش، كه تنها بر سينه على بنشست، و آن، غم رفتن، و خاموشى اش ، آنهم از آن روى كه نبود ، بر لوح دلش ، جز الف قامت يار ، همان يارش ، آرى، على!
خانم!
خدا را!
خدا را!
بى پرده ام گوى! و بازتر!
دخترم!
همه شان ، «مردمان» را مى گويم ، در «اعوجاج» بودند، و گرفتار آفت «انحراف»، و تنها «يكى» شان بود، كه خداى «آراسته» اش ديد، و پيراسته اش از «كجى»، و هر «كژى»، و آن نبود ، جز «على»!
چونان همان «حرف» ها، كه در روز نخست ، در خانه «مكتب» ، تو را آموختند!
«الفباء» را مى گوئيد؟ خانم!
آرى، دخترم!
همان الفباء را مى گويم كه همه شان «كج» اند، و «كژ» ، جز «يكى» شان ، اگرش گفتى؟!
«الف» را مى گوئيد؟!
آرى، دخترم!
«الف».
دسته بندی: فاطمه واژه بی خاتمه
سوره بقره آیه 254-251
1402/7/20
تفسیر قطره ای قرآنفَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...
مَنْ زَارَهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ.
کسی که حضرت فاطمه معصومه را زیارت کند پاداش او بهشت است.