توسط: حامد سلیمان پور
805 بازدید
1397/11/4
ساعت:10:00
بابا!
اين ديوار ، ديوار چيست؟!
ديوار «خانه» است، آيا؟!
آرى، دخترم!
ديوار «خانه» است.
بابا!
«درب» اين خانه كجاست؟!
درب؟!
بسوزم! بسوزم!
بابا!
با خود «چه» مى گويى؟!
با توام، درب اين خانه كجاست؟!
اى دريغ!
آنجاست، دخترم!
آنجاست!
ديدى؟!
نه!
نمى بينم!
آنجاست دخترم، كنار...!
ديدم بابا! دسدم!
همان كه به رنگ «سياه» است؟!
آرى، «همان»!
بابا!
چرا به رنگ «سياه»؟!
دخترم!
رنگ سياه، رنگ...
رنگ بدى نيست!
«خال» زيباى صورت تو، به چه رنگ است؟ دخترم!
سياه است، بابا! و «زيبا» است!
مگر نه؟!
آرى، هست! تا ره، قسمت هايى از «ماه» هم به همين رنگ است ، يعنى، رنگ «سياه»!
بالاتر از اين، «كعبه» هم به رنگ سياه هست! و از اين هم بالاتر، «خط» هاى خوش، و زيباى «قرآن» نيز به رنگ سياه است!
پس، رنگ سياه، رنگ خوبى است، دخترم!
بابا!
بيا، با هم برويم!
به كجا؟ دخترم!
به كنارش!
كنار همان زيبا!
آن درب سياه!
نه...! دخترم! تا ب ندارم! تا ب ندارى؟! تا ب ندارى، يعنى چه؟!
يعنى!
يعنى!
چه مى دانم!
رهايم كن دخترم!
من خسته ام!
حالم نيست! و نه، توانم!
بابا!
من بروم؟!
بروم؟!
مى روم؟!
رفتم، بابا!
بابا!
بابا!
آن درب كه «سياه» نيست!
بابا!
«سوخته» است!
چرا؟ چرا؟!
چرا؟ بابا!
دخترم!
آرام باش! آرام!
مگر نه آن درب از «چوب» بود؟!
آرى، بود!
از چوب بود! و چوب براى «سوختن» است، دخترم!
مگر نه مادرت، «چوب» ها، همه را، مى سوزاند، تا خانه مان «گرم» شود، و «سرد» ى ها بروند، تا «امان» مان را نبرند ، دخترك عفيف من!
دست هاى كوچك، و نحيف تو، با همين ، با همين سوختن هاست، كه گرم گرم مى شود، و از سردى، و سرما، حفظ...! و اين «دنيا» خانه اى بود، همه «سرد»، و بس، ناجوانمردانه!
اين بود كه خدا خواست...!
بابا!
چه مى گويى؟!
مگر نديده اى كه مادرم «هيزم» ها را مى سوزاند ، اما، آن سوخته ى سوخته كه هيزم نيست ، «درب» است، درب!
درب خانه است ، درب خانه را كه نمى سوزانند! و هيزم ها را هم، مادرم در «خانه» مى سوزاند!
اما، اينجا كه خانه نيست ، «كوچه» است بابا!
«كوچه» است! تا زه! تا زه! در هيزم هايى كه مادرم مى سوزاند، «ميخ» پيدا نمى شود! و من خودم ديدم ميخى «بزرگ»!
در ميان «سوخته» هاى همان درب!
آخ!
بابا! باز هم كه مى گريى!
تو را چه مى شود؟!
خدايا! چه روز است امروز!
بابا!
اگر از حرف هايم رنجه مى شوى، ديگر نمى گويم!
اما تو هم گريه مكن! را ستى، بابا!
كناره ى همان درب ديدم كه چيزى نوشته بود!
خودم ديدم!
نوشته بود؟!
چيزى؟!
كجايش؟!
بيا تا نشانت دهم ، با من بيا!
بيا!
آنجاست!
ديدى؟!
ديدى بابا؟!
براى من هم بخوان!
مى خوانى؟!
چى نوشته است؟!
چى؟!
بابا! بابا!
مگر چى نوشته است؟!
آه! صورتت را نزن!
نزن بابا!
نوشته اش چيست مگر؟!!
چيست؟!
دخترم!
نوشته است:
بر حاشيه برگ شقايق بنويسيد گل تاب فشار در و ديوار ندارد
گل؟!
درب؟!
ديوار؟!
يعنى چه؟ بابا!
دخترم! رهايم كن!
رهايم كن!
رهايم كن!
دسته بندی: فاطمه واژه بی خاتمه
سوره بقره آیه 254-251
1402/7/20
تفسیر قطره ای قرآنفَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...
اَلعُلَماءُ غُرَباء لِکَثرةِ الجُهال؛
عالمان، به سبب زیادی جاهلان، غریب اند.