توسط: حامد سلیمان پور
705 بازدید
1397/11/10
ساعت:10:00
دخترم!
جامه ات چه زيباست امروز؟!
خانم!
مى رويم ، به «عروسى» ، با مادرم ، همين امشب!
آه!
دخترم!
زندگى دفترى از خاطره هاست ، خاطراتى «شرين» ، خاطراتى «مغشوش» ، يكنفر در شب «كام» ، يكنفر در دل «خاك» ، يكنفر هدم «خوشبختى» هاست ، يكنفر همسفر «سختى» هاست!
چشم تا باز كنيم «عمر» مان مى گذرد، و ز سر «تخت» مراد ، پاى بر «تخته ى» تابوت گذاريم همه! و اين از آن رو است كه نباشيم، همه ، جز همسفرانى چند ، ليك در راه سفر غم و شادى بهم است ، ساعتى در ره اين دشت غريب ، مى رسد «راه روى خسته» به خرم كده يى ، لحظه اى در دل اين وادى پير ، مى رسد «همسفرى شاد» به ماتمكده يى! تا ببينيم كجا، باز كجا؟ چشممان بار دگر ، سوى هم باز شود!
در جهانى كه در آن راه ندارد اندوه ، زندگى با همه معنى خويش ، از نو آغاز شود! [ مهدى سهيلى. ] خانم!
ديدن يك «جامه» زيبا ، شنيدن يك نام «عروسى» ، شما را تا به كجا برد، كه اين «آه» بلند را به دنبال داشت! و اين پر شكوه، شكوه را؟!
دخترم!
درست همين ساعت ها بود، كه رسول خداى- ص- فرمود:
فاطمه ام را بياوريد! و آوردند ، دستيش در دست ام سلمه بود، و دامن كشان مى آمد ، آه!
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود!
هر چه جز بار غمش در دل مسكين من داشت برود از دل من، و ز دل من آن نرود!
از شدت شرم چهره اش جارى بود از عرق!
پايش بلغزيد، همينكه رسيد!
رسول خدا فرمود:
خداوند تو را از لغزش هاى دنيا و آخرت نگاه دارد! [ بحارالانوار، ج 42، صص 96- 95. ] آنگاه نو عروس آسمان آماده شد ، «كوچ» را، تا خانه شوى ، شوى شيدايى خويش! و آخرين درس هاى پدر اينكه:
دخترم!
به سخنان مردم گوش مده!
مبادت نگران باشى كه شويت «تهى» است دستانش! كه تهيدستى را اگر از براى ديگرها سرشكستگى هاست در پى، براى پيامبر و خاندانش «فخر» است، و «مباهات»!
دخترم!
پدرت اگر مى خواست مى توانست گنج هاى زمين را مالك آيد ، اما او رضايتمندى خداى اختيارش بود!
دخترم!
اگر آنچه را پدرت مى داند، مى دانستى ، دنيا در ديده ات زشت مى نمود! و آخرينم حرف آنكه:
من درباره ات هيچ كوتاهى ننمودم ، تو را به بهترين خاندان خويش به شوى دادم!
شويى بزرگ!
بزرگ «دنيا» ، بزرگ «آخرت»! و آنگاه دستى به دعا برداشت و بگفت:
خدايا!
فاطمه از من است، و من از او!
خدايا!
او را ، از هر پليدى، و ناپاكى، بدورش دار! و نيز دست فاطمه اش در دست على- ع- گذارد و على را گفت:
اين وديعه ى خداوند است، و رسولش، كه در نزد توست!
خدا را در نظر داشته باش! و نيز اشتياق مرا به او [ شجره طوبى، ص 254. ] و دخترش را گفت:
دخترم!
به خانه خود برويد!
در پناه خدا!
روشنى ها ديده ام ، در چشم اختربارتان ، جلوه مهتاب دارد ، باغ ايمان شما ، با شما ميثاق يارى بسته ام، تا روز مرگ كافرم گر سر بگردانم، ز فرمان شما را حت پرهيزگاران ، در قيامت ، زان تست ، ديده ام اين وعده ى حق را، به قرآن شما!
داستان رنجتان ، پايان پذيرد ، دير نيست، تا بهاران زايد از فصل زمستان شما!
محنت ظلمت ، نپايد ، باش تا بينم به كام چلچراغ بخت را روشن در ايوان شما آيد آن روزى، كه با عزم تو و لطف خداى پشت عالم بشكند جمع پريشان شما [ مهدى سهيلى. ] آرى دخترم!
آن ناقه سوار عصه عرصات ، آن شب نيز بر ناقه اى سوار آمد، كه با قطيفه اى پوشانيده بودندش ، زمام مهار ناقه بدست سلمان بود، و پيامبر نيز به دنبال! و پيشاپيش، جماعت زنان ، شادان و شادمان ، «هلهله» مى كردند، و «تكبير» مى گفتند! و پيامبرشان گفته بود:
مباد! چيزى بگوئيد كه خداى را خوش نيايد! كه به موسايش فرمود:
از من به مردمان بگوى:
اگر كارى كنيد كه خوشم بيايد ، كارى كنم كه خوشتان بيايد! و اگر كارى كنيد كه خوشم نيايد ، كارى كنم كه خوشتان نيايد! و آن شب چيزى نگفته نيامد كه خداى را خوش نيايد، و از فرط وجد و نشاط هر كس چيزى مى گفت ، يكى مى گفت:
سرن بعون الله جاراتى! و اشكرنه فى كل حالاتى اى بانوان!
به يارى خداى حركت كنيد! و در تمامى حالات، خداى را سپاسگزار باشيد! و نيز همو مى گفت:
با بهترين زنان جهان همراهى كنيد! كه فدايش باد خويشان، همه، و كسانش! و آن ديگر مى گفت:
فسرن جاراتى بها انها كريمه بنت عظيم الخطر او را حركت دهيد اى بانوان!
او بانويى است بزرگوار، و دخت آنكس كه مقامش والاست، و شانش گرامى و عظيم! و آن ديگرى گفت! و الحمد لله على افضاله و اشكر الله العزيز القادرى ستايش آن خداوندست بر فضيلت هايش، كه بخشيده ما را، و سپاسش باد كه پيروزمند است، و بس توانا! و همچنان مى گفتند، و مى گفتيم، تا به «حجله» رسيديم ، آه! اين نيز همچنان در ياد من است، كه در حجله على- ع- فاطمه- س- را مى گفت:
بانوى من!
گرفته اى!
غمزده اى!
نگرانى چرا؟! و شنيدم كه فاطمه اش گفت:
تفكرت فى حالى و امرى ، عند ذهاب عمرى، و نزولى فى قبرى ، فشبهت دخولى فى فراشى بمنزلى كدخولى الى لحدى و قبرى، فانشدك الله ان قمت الى الصلاه ، فتعبد الله تعالى هذه الليله...! [ غايه المرام فى رجال البخارى، ص 295. ] على جان!
به خود مى انديشم، و روزگار پايانى عمر را، و منزلگاه ديگرم ، «قبر» را، و «قيامتم»!
من امروز از خانه پدر به خانه تو بيامدم، و مى دانم كه فردا نيز از اين خانه به خانه قبر روان خواهم شد!
على جان!
تو را به خداوند سوگند مى دهم، كه در اين آغازين لحظات زندگى ، بيا تا كه با هم به نماز ايستيم، و در اين شب خداى را به عبادت باشيم! و آن شب به نماز ايستادند، و خوبش به ياد دارم كه فاطمه- س- بر سجاده ى نماز بود، و شنيد صدايى را ، دلخسته دختركى بود كه مى گفت:
اى زينت پيامبر!
خانه شوهر به تو آباد باد خاطرت از رنج و غم آزاد باد
دسته بندی: فاطمه واژه بی خاتمه
سوره بقره آیه 254-251
1402/7/20
تفسیر قطره ای قرآنفَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...
اَلعُلَماءُ غُرَباء لِکَثرةِ الجُهال؛
عالمان، به سبب زیادی جاهلان، غریب اند.