کرامات امام رضا (ع)

کرامات امام رضا (ع)

توسط: حامد سلیمان پور

1,171 بازدید

1397/5/2

ساعت:12:02

 

هارون بر من چيره نمي‌شود
صفوان بن يحيي مي‌گويد: بعد از شهادت امام کاظم و امامت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) از توطئه دوباره هارون عليه امام رضا (عليه السلام) مي‌ترسيديم. موضوع را به امام گفتيم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام مي‌دهد، ولي کاري از پيش نمي‌برد.
صفوان مي‌گويد: يکي از معتمدين برايم نقل کرد: يحيي بن خالد برمکي به هارون الرشيد گفت: علي بن موسي ادعاي امامت مي‌کند (و با اين سخن قصد تحريک هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام داديم، بس است. آيا مي‌خواهيم همه آنها را بکشيم؟!
محل دفن من و هارون يکي است
موسي بن عمران مي‌گويد: روزي علي بن موسي الرضا را در مسجد مدينه، در حالي ديدم که هارون مشغول سخنراني بوده امام به من فرمود: روزي را خواهي ديد که من و هارون در يک جا به خاک سپرده مي‌شويم( الفصول المهمه، ص۲۴۶؛ نور الابصار، ص۲۴۴؛ جامع کرامات الاولياء، ج۲، ص۳۱۲)
امام در مکه نيز به اين مهم اشاره مي‌کند. حمزه بن جعفر ارجاني مي‌گويد: هارون الرشيد از يک درب و علي بن موسي الرضا از در ديگر مسجد الحرام خارج شدند. در اين هنگام امام رضا (عليه السلام) به هارون اشاره کرد و فرمود: الآن از هم دور هستيم، ولي ملاقاتمان نزديک است. اي طوس! همانا من و او را يک جا جمع مي‌کني.( نورالابصار، ص۲۴۴؛ جامع کرامات الاولياء، ج۲، ص۳۱۳؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۵،۳۱۶.)

مأمون، امين را مي‌کشد
حسين بن ياسر مي‌گويد: روزي علي بن موسي الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امين) را خواهد کشت. از امام پرسيدم: يعني عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امين را خواهد کشت. طبق پيشگويي امام اين اتفاق افتاد.

 همسرت دوقلو مي‌زايد
بکر بن صالح مي‌گويد: نزد امام رضا (عليه السلام) رفتم و به وي گفتم: همسرم ـ که خواهر محمد بن سنان از خواص و شيعيان شماست ـ حامله است و از شما مي‌خواهم دعا کنيد تا خداوند فرزند پسري به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پيش خود گفتم: اسم يکي را محمد و ديگري را علي مي‌گذارم. در اين هنگام امام مرا فراخواند و بدون اينکه از من چيزي بپرسد، به من فرمود: اسم يکي را علي و ديگري را امّ عمرو بگذار. وقتي که به کوفه رسيدم، همسرم يک پسر و يک دختر به دنيا آورده بود و اسم آنها را همان‌ گونه که امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معني امّ عمرو چيست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت.[۱۷]

جعفر به زودي ثروتمند مي‌شود
حسين بن موسي مي‌گويد: عده‌ي از جوانان بني هاشم بوديم که نزد امام رضا نشسته بوديم که جعفر بن عمر علوي با شکل و قيافه فقيرانه بر ما گذشت. بعضي از ما با نگاه مسخره‌آميزي به حالت وي نگريستيم. امام رضا (عليه السلام) فرمود: به زودي مي‌بينيد زندگي وي تغيير کرده، اموالش زياد، خادمانش بسيار و ظاهرش آراسته شده است.

حسين بن موسي مي‌گويد: پس از گذشت يک ماه، والي مدينه عوض شد و او نزد ين والي مقام و منزلت خاصي پيدا کرد و زندگي‌اش همان‌گونه که امام فرموده بود، تغيير کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوي را احترام و براي وي دعا مي‌کرديم.

خود را بري مرگ آماده کن!
حاکم نيشابوري به سند خودش از سعيد بن سعد نقل مي‌کند که روزي امام رضا (عليه السلام) به مردي نگهاي کرد و به او فرمود:
«يا عبدالله اوص بما تريد و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلک بثلاثة يام[۱۹]؛ ي بنده خدا! وصيت خود را بکن و خود را بري چيزي که گريزي از آن نيست (مرگ)، آماده کن. راوي مي‌گويد: آن مرد پس از سه روز از دنيا رفت.

خواب ابوحبيب
حاکم نيشابوري به سند خود از ابوحبيب نقل مي‌کند: روزي رسول الله را در خواب ـ در منزلي که حجاج در آن اتراق مي‌کنند ـ ديدم، به ايشان سلام کردم. نزد ايشان ظرفي از خرمي مدينه ـ که خرمي صيحاني نام داشت ـ بود. ايشان به من هيجده خرما دادند و من خوردم. پس از پايدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو مي‌کردم دوباره از آن بخورم.

پس از بيست روز ابوالحسن علي بن موسي الرضا از مدينه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم براي ديدار وي شتافتند. من نيز به آنجا رفتم و ديدم يشان در همان‌جايي که پيامبر را در خواب ديدم، نشسته است: در حالي که ظرفي پر از خرمهاي مدينه و خرمي صيحاني نزد او بود. به امام سلام کردم و يشان مرا نزد خود فراخواند و مشتي از خرما به همان مقداري که پيامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ايشان عرض کردم: زيادتر خرما بدهيد. امام فرمود: اگر رسول الله زيادتر مي‌داد، من هم به تو زيادتر مي‌دادم.[۲۰]

سقوط دولت برمکيان
مسافر مي‌گويد: در سرزمين مني نزد امام نشسته بوديم. ناگهان يحيي بن خالد برمکي، در حالي که صورتش پوشيده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اينها بيچارگاني هستند که نمي‌دانند در اين سال چه اتفاقي بري آنها رخ خواهد داد. مسافر مي‌گويد: در همان سال برمکيان سقوط کردند و پيشگويي امام محقق شد. مسافر در ادامه مي‌گويد: امام فرمودند: و از ين عجيب‌تر من و هارون هستيم که شبيه اين دو انگشت هستيم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معني سخن امام در مورد هارون را نفهميدم؛ تا اينکه امام رضا (عليه السلام) رحلت کرد و کنار هارون به خاک سپرده شد.

 وليتعهدي من پيدار نيست
مديني مي‌گويد: هنگامي که امام رضا (عليه السلام) در مجلس بيعت وليتعهدي با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت مي‌کردند، نگهاي به بعضي از اصحاب خود کردند و ديدند يکي از اصحابشان از اين جريان (ولايتعهدي امام) بسيار خرسند و خوشحال است. امام به وي اشاره کرد و او را نزد خود طلبيد و درگوشي فرمودند: قلب خود را به اين وليت‌عهدي مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالي نکن؛ چرا که اين امر باقي نمي‌ماند.

 توطئه‌گران رسوا مي‌شوند
زماني که مأمون، امام رضا (عليه السلام) را وليعهد و خليفه بعد از خود قرار داد، اطرافيان مأمون از کار خليفه ناراضي بودند و مي‌ترسيدند که خلافت از بني عباس خارج شود و به بني فاطمه بازگردد. لذا کينه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بري ابراز ين نفرت و کينه بودند؛ تا اينکه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خليفه مي‌شود و خادمان پرده را کنار مي‌زنند تا آن حضرت وارد شود، احدي به امام سلام نکند و به ايشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ين تصميم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصميم خود، ناخودآگاه پرده را کنار زدند تا امام عبور کند.
آنها همديگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زده‌اند. قرار شد که روز بعد چنين نکنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وي سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در اين هنگام باد شديدي وزيد و پرده را از حد معمول خود نيز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نيز همين اتفاق افتاد. آنان دانستند که امام نزد خداوند جايگاه ويژه‌ي دارد و سپس قرار گذاشتند که به آن حضرت خدمت کنند.[۲۳]

رام شدن درندگان در برابر امام
قضيه زينب کذاب مورد اتفاق ناقلان شيعه و سني است و گوشه‌ي از عظمت و مقام والي امامت و وليت تکويني را به نميش مي‌گذارد. در نقل اين جريان اختلافاتي وجود دارد که به اصل آن لطمه وارد نمي‌کند. اختلاف در اين است که يا اين جريان در دوران امام رضا (ع) رخ داده يا امام هادي(ع)؟
در خراسان زني به نام زينب ادعا مي‌کرد که علوي و از نسل فاطمه زهرا(س) است. اين خبر به امام رضا (عليه السلام) رسيد. امام آن زن را احضار کرد و علوي بودن وي را تاييد نفرمود. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بي‌ادبي به امام گفت: تو نسب مرا زير سؤال بردي، من نيز نسب تو را زير سؤال مي‌برم. در آن دوران سلطان مکاني داشت که در آن درندگان بودند. آن مکان براي انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (عليه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمود: اين زن دروغگوست و بر علي و فاطمه دروغ مي‌بندد و از نسل اين دو نيست. اگر اين زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علي باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در ميان درندگان بيندازيد. اگر راستگو باشد، درندگان به وي نزديک نمي‌شوند و اگر دروغگو باشد، وي را مي‌درند.
وقتي که زينب کذاب اين سخن را شنيد، پيش دستي کرد و به امام گفت: اگر راست مي‌گويي، خود تو داخل اين گودال شو. امام نيز بي‌هيچ سخني وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظاره‌گر اين جريان بودند. زماني که امام وارد گودال شد، گويا درندگان رام شدند و يک يک نزد امام آمدند و دم‌هاي خودشان را به نشانه تسليم در برابر امام به زمين گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسيدند. امام از آنجا بيرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بيندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد تا وي را داخل گودال بيندازند و طعمه درندگان شود. بعد‌ها اين زن در خراسان به زينب کذاب مشهور شد.
مسعودي معتقد است: اين قضيه براي امام هادي اتفاق افتاده است. با اين حال اين واقعه به تعبير اهل سنت، خبر مشهور نزد شيعه است.[۲۶] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هيثمي اين قضيه را از بعضي حفاظ اهل سنت نقل کرده و ابو علي عمر بن يحيي علوي نيز اين جريان را قطعي دانسته و نقل آن از طريق اهل سنت را تاييد کرده است.
البته با توجه به بعضي قرائن ممکن است گفته شود اين جريان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (عليه السلام) و هم در زمان امام هادي (ع)  اتفاق افتاده است.

 پيشگويي چگونگي شهادت
زماني که مأمون به سبب بيماري نتوانست نماز عيد را بخواند، از امام رضا (عليه السلام) درخواست کرد تا نماز را اقامه کند. امام در حالي که پيراهن کوتاه سفيد و عمامه سفيد پوشيده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در ميان راه با صداي بلند مي‌فرمود: «السلام علي ابوي آدم و نوح، السلام علي ابوي ابراهيم و اسماعيل، السلام علي ابوي محمد و علي، السلام علي عباد الله الصالحين. مردم به طرف امام هجوم مي‌آوردند و دست ايشان را مي‌بوسيدند و ازايشان تجليل مي‌کردند.
در اين هنگام به خليفه خبر رسيد که اگر اين وضعيت ادامه يابد، خلافت از دست تو خارج مي‌شود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانيد و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبي مهم به هرثمة بن اعين ـ که از خادمان مأمون، اما محب اهل بيت و در خدمت امام رضا (عليه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه مي‌گويد: روزي سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبيد و فرمود: اي هرثمه! مي‌خواهم تو را از مطلبي آگاه سازم که بايد نزد تو پنهان بماند و تا زماني که زنده هستم، آن را بري کسي فاش نکني، اگر فاش کني، من دشمن تو پيش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم که تا او زنده است، سخني نگويم. امام فرمود: اي هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزديک شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنيا خواهم رفت. خليفه مي‌خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشيد قرار دهد، اما خداوند نمي‌گذارد و زمين اجازه چنين کاري را نمي‌دهد و هر چه بکوشند تا زمين را حفر کنند (و مرا پشت قبر هارون دفن کنند)، نمي‌توانند و اين مطلب را بعد خواهي ديد.

اي هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهيز من براي دفن، مأمون را از اين مسائلي که گفتم، آگاه کن تا مرا بيشتر بشناسد و به مأمون بگو که هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسي بر من نماز نخواند؛ تا اين‌که عرب ناشناسي به سرعت از صحرا به طرف جنازه من آيد و در حالي که گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مرکبش ناله مي‌زند، بر جنازه من نماز مي‌خواند. شما نيز با او به نماز بايستيد و پس از نماز مرا در مکاني که مشخص کرده‌ام، دفن کنيد. اي هرثمه! واي بر تو که اين مطالب را قبل از وفاتم به کسي بگويي.
هرثمه مي‌گويد: مدتي نگذشت که تمامي اين جريانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خليفه انگور و انار مسموم خورد‌ و از دنيا رفت. هرثمه مي‌گويد: طبق فرمايش امام رضا (که فرمود بعد از وفات و تجهيز جنازه‌ام اين مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، ديدم که وي در فراق امام رضا (عليه السلام) دستمال در دست دارد و گريه مي‌کند. به وي گفتم: اي خليفه! اجازه مي‌دهيد مطلبي را بگويم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام) رضا سرّي را در دوران حياتش به من فرمود و از من عهد گرفت که آن را تا هنگامي که زنده است، براي کسي بازگو نکنم. آن گاه قضيه را براي مأمون تعريف کردم.
وقتي که مأمون از اين قضيه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهيز و آماده شود و همراه وي آماده خواندن نماز بر ايشان شديم. در اين هنگام فردي ناشناس با همان مشخصاتي که امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هيچ کس صحبتي نکرد و بر امام نماز خواند و مردم نيز با وي نماز خواندند. خليفه دستور داد که وي را شناسايي کنند و نزد وي بياورند، اما اثري از وي و شتر او نبود.
سپس خليفه دستور داد پشت قبر هارون الرشيد قبري حفر کنند. هرثمه به خليفه گفت: يا شما را به سخنان علي بن موسي الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: مي‌خواهم ببينم سخن وي راست است يا خير.
در اين هنگام نتوانستند قبر را حفر کنند و گويا زمين از صخره سخت‌تر شده بود؛ به گونه‌ي که تعجب حاضران را برانگيخت. مأمون به صدق سخن علي بن موسي الرضا پي‌برد و به من گفت مکاني را که علي بن موسي الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وي نشان دادم و همين که خاک را کنار زديم، قبرهاي طبقه بندي شده و آماده را ديديم، با همان مشخصاتي که علي بن موسي الرضا فرموده بود.

زماني که مأمون اين وضعيت را ديد، بسيار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمين فرو رفت و آن مکان خشکيد. سپس امام را داخل قبر گذاشتيم و خاک روي آن ريختيم. بعد از اين جريان خليفه هميشه از چيزي که ديده و از من شنيده بود، با شگفتي ياد مي‌کرد و تأسف و حسرت مي‌خورد و هر گاه با وي خلوت مي‌کردم، از من تقاضا مي‌کرد تا قضيه را تعريف کنم و با تأسف مي‌گفت: (انا لله و انا اليه راجعون)

منابع : الفصول المهمه، نورالابصار، الصواعق المحرقه، ابن حجر هايثمي، لفرج بعد الشدي، قاضي ابو علي تنوخي، مروج الذهب، علي بن حسين مسعودي

دسته بندی: امام رضا(ع)

تفسیر روز

سوره بقره آیه 254-251

1402/7/20

تفسیر قطره ای قرآن

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...


1,010 بازدید

حدیث روز

اَلعُلَماءُ غُرَباء لِکَثرةِ الجُهال؛


عالمان، به سبب زیادی جاهلان، غریب اند.

امام جواد علیه السلام

قاسمیه در شبکه های اجتماعی