کریم اهل بیت

کریم اهل بیت

توسط: حامد سلیمان پور

785 بازدید

1400/2/8

ساعت:19:40


«كريم»، در زبان و فرهنگ اسلامى، نژاد و اصيل، خوش خوى و خوش روى ، پاكدامن و عفيف،  جوانمرد و با مروّت، بخشاينده، بلند همّت و بزرگوار، خيرخواه و مهربان، نيكوكار، نيك نفس و نيكونهاد و در يك كلمه، جامع همه ارزشها است. و اين همه در امام حسن مجتبى عليه‏ السلام گرد آمده بود و به حقيقت، دوست و دشمن به او كريم مى‏ گفتند. و در ميان شيعيان و پيروان اهل‏بيت به «كريم اهل‏بيت عليه السلام » شهره است.
او، نژاده بود و كريم الطرفين و داراى پدر و مادر و اجداد و عموهايى شرافتمند، بزرگوار و جوانمرد از خاندان هاشم. بيهقى نقل كرده است:
«معاويه روزى نزد جماعتى از اشراف قريش و مردمانى ديگر، گفت:
«اخبرونى بأكرم النّاس اباً و امّاً و عمّاً و عمّةً و خالاً و خالةً و جدّاً و جدّةً؛ به من خبر دهيد كدامين انسان از نظر پدر، مادر، عمو، عمه، دايى، خاله، پدر بزرگ و مادر بزرگ نژاده‏ تر و بزرگزاده‏ تر است.»
مالك بن عجلان به سوى حسن بن على عليه السلام اشاره كرد و گفت: او اكرم و اصيل‏ ترين مردم است؛ چه، پدرش على‏ بن ابيطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم ، عمويش جعفر طيّار، عمّه‏ اش امّ‏ هانى دختر ابوطالب، دايى ‏اش قاسم فرزند پيامبر، خاله ‏اش زينب دختر رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم ، جدّش رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و جدّه‏ اش خديجه دختر خويلد است.
مردم ساكت شدند و (امام) حسن برخاست و رفت. عمروعاص رو به مالك كرد و گفت: آيا دوستى بنى‏ هاشم تو را به سخن باطل واداشت؟
مالك بن عجلان گفت: چيزى جز حقيقت نگفتم و هركس خرسندى مردم را با ناخرسندى خدا پى‏ جويد، به آرزويش در دنيا نرسد و فرجامش به شقاوت انجامد. و بنى‏ هاشم تازه‏ ترين شاخه‏ اند...، آيا چنين نيست اى معاويه!
گفت: به خدا سوگند! چنين است.

امام حسن عليه‏ السلام كريم الوجه بود و زيبا روى. از جهت منظر، پيكر اخلاق و بزرگوارى به رسول اكرم صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله‏ وسلم شبيه‏ تر از او نبود. شيخ مفيد در ارشاد مى‏ نويسد:
«كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه خلقاً و هيئاة و هدياً و سؤدداً».
و نوشته‏ اند: امام حسن عليه‏السلام داراى رخساره سفيد آميخته به اندكى سرخى، چشمانى سفيد، گونه‏ اى هموار؛ محاسنى انبوه، گيسوانى مجعّد و پر، گردنى سيم گون، اندامى متناسب، شانه‏ اى عريض، استخوانى درشت، ميانى باريك، قدى ميانه نه چندان بلند و نه كوتاه، سیمايى نمكين و چهره‏ اى در شمار زيباترين چهره‏ ها بود. چنان كه شاعر سروده:
«هيچ زيبايى و حُسنى به خاطر هوشمندان نگذشته مگر آنكه او را از آن زيبايى بهره‏ اى خاص برد.
پيشانى او در زير طره‏ ى گيسويش بدان مى‏ مانست كه ماه تهامى تاجى از شام تاريك بر سر نهاده است.»

پاكدامن

امام مجتبى عليه‏السلام زكىّ، پاكدامن، عفيف و پارسا بود. از خشيت خدا، دلش به لرزه مى‏ آمد و در درگاه خدا چون ابر بهاران مى‏ گريست. گَرد گناه، شرك و پليدى ساحت قدسش را نيالود. حضرتش از اهل‏بيت نبوت و به نصّ آيه تطهير، معصوم، پاك و پاكيزه بود و گناه و خطا از آن خاندان به دور. وى بسان يوسف صدّيق، فرشته خوى بود و فرشته رو، «انّ هذا الاّملك كريم»
و طبيعى بود كه زنان، به تعبير عبداللّه بن زبير، از او نشكيبند و به جهت پيوند نزديك او با پيامبر و ملاحت و جمال بى ‏مانندش مهرش را در دل بپرورانند. ولى يوسف خاندان محمد صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم ، چون ماه كنعان، انديشه گناه و هوس، ذره‏ اى خاطرش را مشغول نكرد و غبارى بر دامن كريمانه‏ اش ننشست. روايت شده:
«مجتبى، كريم النفس بوده و آزاده و بزرگوار، عزّت نفس داشت. گوهر انسانى خود را امانتى خدايى مى ‏شمرد كه پاسداشت آن ديگر شرافتها را پاس مى ‏دارد. پستى و لئامت و فرومايگى در سرشتش نبود. و ذلّت و رقّيت و زبونى در خيالش نمى‏ گنجيد. كرامت نفس او را از اسارت زور و زر رهانيده و دنيا در ديدگانش اندك و پست مى‏ نمود و آن را به چيزى نمى‏ گرفت. فرزند على عليه‏السلام هماره اين سفارش پدر را آويزه جان داشت:
«و اكرم نفسك عن كلّ دنية و ان ساقتك الى الرغائب فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا؛  بزرگوارتر از آن باش كه به پستى تن دردهى هرچند كه تو را به آنچه خواهى، رساند. زيرا تو نمى ‏دانى در برابر آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مى‏ دهى، چه عوض و بهايى به دست آورى. بنده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد آفريده.»
چه هيچ خير جاى عزّت و كرامت نفس را پر نمى ‏كند و زندگى بدون عزّت نفس و آزادگى، مرگ واقعى است. از اين رو امام حسن عليه‏ السلام كرنش در برابر ستمكاران روزگارش را ننگ و ذلّت مى ‏شمرد و مرگ انسانيت
به او گفته شد: در تو بزرگ بينى است. فرمود: لا، بل فىّ عزّة قال اللّه تعالى: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين»
نه؛ اين عزّت است. خداوند فرموده: عزّت از آنِ خدا است و براى رسول و مؤمنان.»


ابومحمد، كريم بود و به انسانها به ديده كرامت و بزرگى مى‏ نگريست، چه او انسان را موجودى كرامت مند دانست «لقد كرّمنا بنى‏آدم» و تلاش مى ‏كرد كرامت، بزرگى و عزّت نفس را در آنها تقويت كند و اين، رقيب فرعون منشِ او پسر هند بود كه با مؤمنان از سر تفرعُن برخورد مى‏ كرد و آنان را كوچك و حقير مى‏ شمرد و براى آنكه مردم از او كوركورانه پيروى كنند، آنان را نخست از خود تهى مى ‏ساخت و آنان را در جهالت و پستى نگاه مى‏ داشت تا خطرى برايش ايجاد نكنند. و با خُرد كردن شخصيت شان، آنان را به صورت ابزارى براى مقاصد شوم خود درآورده تا برايش بجنگند و كوركورانه موانع را از سر راه سلطه‏ اش بردارند. ولى امام حسن عليه‏السلام مردم را بزرگ مى ‏شمرد و سعى مى‏ كرد بر آگاهى و دانش آنها بيفزايد و آنان را به كرامت نفس و گوهر نفيس انسانيت خود توجه دهد؛ چه معاويه در دامن حرب، ابوسفيان و هند پرورش يافته بود و حسن عليه‏ السلام در دامان محمد، على و فاطمه عليهم‏ السلام و پيامبر رفتارش با مردم كريمانه بود؛ زيرا چه او با كرامت‏ ترين مردم بود: « وكان اكرم الناس»، پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وسلم بيشترين ارزش و احترام را نسبت به خلق خدا روا مى‏ داشت. در مناسبات اجتماعى با مردم بى‏ پيرايه و بى ‏تكلّف بود، مردم را احترام مى ‏كرد و شخصيت مى‏ داد. به آنان سلام مى‏ كرد و به عيادت مريض مى‏ رفت و جنازه را مشايعت مى ‏كرد و دعوت بردگان را اجابت مى ‏كرد و ذرّه‏ اى تكبّر و اشرافيت در وجودش نبود و امام حسن عليه‏ السلام افزون بر آن كه اين مكارم اخلاق را در خردسالى از جدّش ديده بود، بزرگتر كه شد، از سيرت پيامبر و پدرش على عليه‏ السلام مى ‏پرسيد. و در موردى حضرت از چگونگى مجلس رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم پرسيد. و على عليه‏ السلام پاسخ داد:
«پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله ‏وسلم در مجلسش بهره هركس را عطا مى‏ كرد و چنان با كرامت با مردم برخورد مى‏ كرد كه هيچ كس گمان نمى ‏برد از او گرامى‏ تر هم باشد. مجلس او محفل گذشت، حياء، راستى و امانت بود. در آن قيل و قال نبود. انسانها در مجلس پيامبر فروتن بودند. بزرگ را گرامى مى ‏داشتند و با كوچكتر مهربان بودند... پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم هماره خوشرو و خوشخوى و نرم بود و خشن و درشتخو و سبكسر و فحّاش و عيبجو نبود.»
 ابن شهرآشوب از كتاب فنون نقل كرده:
«روزى حسن عليه‏ السلام بر گروهى مستمند گذشت و آنان پاره‏ هاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مى‏ خوردند. چون او را ديدند، گفتند: اى پسر دختر رسول خدا! بيا با ما هم غذا شو. بى ‏درنگ از مركب فرود آمد و گفت: «پس خدا، متكبران را دوست ندارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد، آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد. بدانان غذا و پوشاك داد.

گذشت و بردبارى

انسان كريم، بردبار و حليم است، و امام مجتبى عليه ‏السلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر كژ انديشان و معاندانى چون فسّاق بنى اميه چونان كوه مى‏ ايستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نمى‏ كرد و خطرهاى راه را به جان مى ‏خريد. حضرت ملحق كردن زياد بن ابيه زنازاده را توسط معاويه به پدرش ابوسفيان، نپذيرفت و از شمشير خونريز زياد، هراسى به دل راه نداد:
«سعيد بن ابى سرح از شيعيان على عليه‏ السلام بود. چون زياد به كوفه آمد، وى را طلب كرد و او را ترساند. سعيد به امام حسن عليه ‏السلام پناه آورد. زياد برادران، فرزندان و همسرش را زندانى كرد، اموالش را مصادره و خانه‏ اش را خراب كرد. امام نامه‏ اى به زياد نوشت و خواستار آزادى زندانيان خاندان سعيد و ردّ اموال و بناى خانه ‏اش گرديد و زياد، پاسخى تند و تهديدآميز به امام داد و چون نامه زياد به امام رسيد، در نامه دوم به او نوشت:
«من الحسن بن فاطمة الى زياد بن سميّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛ از حسن فرزند فاطمه به زياد فرزند سميه! اما بعد، همانا رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعى) است و سهمِ زناكار سنگ است.»
ماجراى مناظره امام حسن و پاسخهاى دندان شكن حضرت به عمرو بن عاص و وليد بن عقبه و عتبة بن ابى سفيان و مغيرة بن شعبه، مشهور است. ولى حضرت در برابر خطاى نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، كه روى از تعصّب كور و جهالت نادانان به او رسيده بود، مهربانانه و كريمانه در مى ‏گذشت و اين آيه فرا روى او بود:
«... والذين لايشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً»؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن... كسانى هستند كه شهادت به باطل نمى‏ دهند. و هنگامى كه با لغو و بيهودگى رو به رو مى ‏شوند، بزرگوارانه از آن مى ‏گذرند.
ماجراى برخورد امام حسن عليه‏ السلام با پيرمرد شامى ـ كه تحت تأثير تبليغات گمراه كننده بنى‏ اميه عليه بنى‏ هاشم، به امام حسن عليه‏السلام دشنام مى‏ داد ـ نمونه‏ اى از بردبارى حضرت و براى ما در بردارنده درسهاى بزرگ است. مبرّد در كامل از مردى از اهل شام نقل كرده است:
«وارد مدينه شدم، ديدم مردى سوار استرى است كه در نيكوروئى و آرامش و لباس و مركب، از او بهتر نبود. دلم به سوى او متوجه شد. از ديگران در باره‏ اش پرسيدم. به من گفته شد: اين، حسن بن على بن ابى ‏طالب عليهم ‏السلام است. سينه‏ ام از بغض و حسد على آكنده شد كه چنين فرزندى دارد. به سوى او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابى‏ طالب هستى؟ گفت: من فرزندِ فرزند اويم.
پس به او و پدرش دشنام‏ها دادم. چون سخنم به پايان رسيد، گفت: گمان مى‏ برم غريبى؟
گفتم: آرى.
گفت: به نزد ما بيا. اگر نيازمند منزل هستى، به تو جا مى‏ دهيم و اگر محتاج باشى، كمكت مى‏ كنيم و اگر مشكلى دارى، آن را مى‏ گشائيم.
از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روى زمين كسى محبوب‏تر از او نزد من نبود.»


امام، مالك نفس خود بود و خوشنودى و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم درونى خود غلبه مى‏ كرد و با كرامت با حوادث و ماجراها برخورد مى‏كرد:
 از امام از معناى حلم پرسيدند، فرمود: بردبارى، فرو بردن خشم است و حكومت برنفس.»
گذشت كريمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود كه دشمنان نيز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حكم در نبرد جمل اسير شد و امام حسن و امام حسين عليهم السلام از او نزد اميرمؤمنان عليه‏السلام شفاعت كردند و حضرت او را رها كرد.
مروان كه به پيمان شكنى معروف بود، دست از دشمنى برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن عليه‏ السلام بر فراز منبر در حضور امام به على عليه‏ السلام بدگويى مى ‏كرد و كريم اهل‏بيت براى پاسداشت آرامش و پيشگيرى از درگيرى، سكوت كرده و خشم خود را فرو مى ‏برد.
سيوطى گزارش كرده است: «پس از مرگ حسن بن على عليهم السلام مروان در تشييع جنازه امام مى ‏گريست. حسين عليه‏ السلام به او گفت: آيا بر او مى‏ گريى؟ و تو دل او را خون كردى و چه بسيار جرعه‏ هاى غصه و اندوه به او چشاندى! مروان گفت: من اين كارها را نسبت به كسى مى‏ كردم كه از اين كوه بردبارتر بود.»
و توصيه امام حسن عليه‏ السلام به امام حسين عليه‏ السلام در باره گذشت از همسرش جعده، كه او را به نقشه معاويه زهر داده بود، عالى ‏ترين نمونه كرامت و گذشت حضرت مى ‏باشد.
او مى ‏فرمود كه سخى، ايمان به روز واپسين دارد و از داده‏ هاى خداوند براى خود در آنجا ذخيره مى ‏سازد؛ ولى بخيل، چون باور به سراى واپسين ندارد، عطاياى خود را تلف مى‏ شمارد:
 از معناى بخل پرسيدند، حضرت فرمود: بخل آن است كه مرد انفاق خود را تلف و تباهى بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارايى.»
به امام مجتبى عليه‏ السلام گفته شد: چرا شما هرگز نيازمند را نا اميد نمى‏ كنيد گرچه سوار بر شتر باشيد؟
فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدايم و مى‏ خواهم خداوند مرا محروم نكند و شرم دارم كه با چنين اميدوارى، سائلان را نااميد كنم. خداوندى كه به من نعمت سرشار عنايت مى‏ كند و دوست دارد كه من هم بى‏ دريغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دريغ دارم، او نيز عنايتش را از من كوتاه كند.
آن گاه امام حسن عليه‏ السلام اين شعر را خواند:
اذا ما اتانى سائل قلت مرحباً بمن فضله فرض علىّ معجّل
و من فضله فضل على كل فاضل و افضل ايام الفتى حين يُساُلُ36
بر او بر من واجب است و از آن جهت كه او سبب بركت بر من شده، بر من برترى دارد. و نيكوترين روزهاى جوانمردان روزى است كه از آنان كمك بطلند.
مورّخان از سخاوت هاى امام، داستانها گفته‏ اند و دوست و دشمن از عطاياى حضرت خاطره ها نوشته‏ اند و اين دهش ها نام امام را به «كريم اهل‏بيت عليهم‏ السلام » شهره كرده است. «روزى غلام سياهى را ديد كه گرده نانى در پيش نهاده، يك لقمه مى‏ خورد و يك لقمه به سگى كه آنجاست، مى‏ دهد. از او پرسيد: چه چيز تو را به اينكار وا مى ‏دارد؟ گفت: شرم مى‏ كنم كه خودم بخورم و به او ندهم. حسن عليه‏ السلام به او فرمود: از اينجا حركت نكن تا من برگردم...
و خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خريد؛ باغى را هم كه در آن زندگى مى ‏كرد، خريده، سپس غلام را آزاد كرد و باغ را بدو بخشيد».

پاسداشت مرزهاى سخاوت


سخاوت و دهش هاى امام در مرز قرآن و سنّت انجام مى‏ گرفت و از آن تجاوز نمى‏ كرد. در روزگار خلافت و يا سرپرستى صدقات اميرمؤمنان عليه‏ السلام ، درآمد آن را برابر قانون و شرايط ويژه خود، با حساب و كتاب به صاحبان آن رد مى ‏كرد.
بخشش هاى امام در دوره مدينه، از دارائيهاى شخصى خويش نيز جهت كسب خرسندى خداوند بود.

چند ويژگى از بخششهاى امام


1. دهش هاى امام براى خدا بود. بى مزد و منّت مى ‏بخشيد. بخشش خود را هيچگاه به ياد نمى‏ آورد و انتظار سپاس و تشكر نيز از گيرندگان نداشت. خدا محورى، اساس و كارهاى نيك او بود. از اين رو گفته‏ اند: «او سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و در دو نوبت براى خدا از تمام اموالش گذشت.»39

2. امام به كرامت و عزّت نفس مردم توجه داشت. ارزش آبروى مردم را بيش از داده‏ هاى خود مى ‏شمرد. درماندگان را صاحب اصلى آن مى‏ دانست و كرم و بخشش پيش از پرسش، معنى مى‏ كرد:
«والكرم العطية قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام فى المحل؛ كرم، عبارت است از بخشش پيش از پرسيدن، نيكى از روى ميل و اطعام به جا.»
امام چه بسيار پيش از پرسشِ نيازمند مى‏ بخشيد و يا به نيازمند مى‏ گفت كه حاجت خود را بنويسد. و يا در هراس از شرمندگى نيازمند، از او روى پنهان مى‏ ساخت. بيهقى در المحاسن روايت كرده:
«مردى حاجت نزد (امام) حسن آورد. حضرت به او گفت: نياز خود را بنويس و به ما بده. چون نامه او را خواند، دو برابرِ خواسته‏ اش به او بخشيد. يكى از حاضرين گفت: اين نامه او چقدر پربركت بود اى پسر رسول خدا! فرمود: بركت آن براى ما بيشتر بود. زيرا ما را از اهل نيكى ساخت. مگر نمى‏ دانى كه «نيكى» آن است كه بى‏ خواهش به كسى چيزى دهند، و اما آنچه پس از درخواست دهند بهاى ناچيزى است در برابر آبروى او. شايد پرسنده شبى را با اضطراب و ميان بيم و اميد به سر برده و نمى ‏دانسته كه آيا در برابر بيان حاجتش دست ردّ به سينه او خواهى زد يا شادىِ پذيرش به او خواهى بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط به قدر خواسته‏ اش به او ببخشى، در برابر آبرويى كه نزد تو ريخته، بهاى اندكى به او داده ‏اى».
«عربى نزد حضرت آمد. فرمود: هرچه ذخيره داريم، به او بدهيد. بيست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند. گفت: سرور من! اجازه ندادى كه حاجتم را بگويم و مديحه‏ اى در شأن تو بخوانم؟! حضرت در پاسخ اشعارى انشاء كرد بدين مضمون:
بيم فرو ريختن آبروى آن كس كه از ما چيزى طلب مى‏ كند، ما را وا مى‏ دارد كه پيش از خواهش او بدو ببخشيم».
«مردى نزد امام حسن عليه‏السلام اظهار فقر و پريشانى كرد و در اين باره شعرى سرود. امام حسن عليه‏السلام خزانه‏ دار خويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟
گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده و من از او خجالت مى‏ كشم. خازن گفت: ديگر چيزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: آن را به فقير بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران مى‏كند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و از او عذر خواهى نمود و فرمود: ما حقّ تو را نداديم. و لكن به قدر آنچه بود، داديم. و حضرت شعرهايى را در پاسخ سروده‏ هاى مرد فرمود.

3. دخل و خرج امام روى برنامه و نظام بود و در واقع، هرج و مرج و اسراف و تبذير در كار امام راه نداشت و امام، هم بر مبادى ورود درآمد خويش نظارت داشت و هم بر موارد خروج آن.
«ابوهاشم قتاد گويد: من از بصره براى حسن عليه‏ السلام كالا مى‏ آوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه مى ‏كرد. و چه بسا من از مجلس بر نمى ‏خواستم كه همه را مى‏ بخشيد و مى ‏فرمود كه پدرم به من گفت كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ‏وسلم فرمود: «المغبون لا محمود و لا مأجور؛ فريب خورده (در معامله) نه ستايش مى‏ شود و نه اجر مى‏ برد.»
بخشش هاى امام مصداق «انفاق» بود و انفاق يعنى پركردن خلأ. امام گدا پرور نبود و هداياى او به افراد سزاوارِ احسان و فرودستان واقعى تعلّق مى‏ گرفت. از اين امام در جواب پرسش از مفهوم كردم. بخشش و اطعام به جا را كرم شمرد: «والكرم... والاطعام فى المحل».
سيره عملى امام، گواه اين نكته است:
«روزى مردى از امام حسن عليه ‏السلام درخواست كمك كرد. حضرت به او گفت:
«ان المسألة لاتصلح الاّ فى عزم فادح او فقر موقع او حمالة مقطعة؛ ابراز نياز و درخواست كمك جز در سه مورد شايسته نيست: فقرى كه آدمى را زمينگير كند، فشار وحشتناك و شكننده و بدهى سنگين و ناگوار (مانند ديه).»
مرد گفت: سؤالم به خاطر يكى از اين سه موضوع است.
امام صد دينار به او بخشيد. مرد نياز را نزد حسين عليه‏ السلام برد و امام پس از كاوش از علت درخواست كمك، به او 99 دينار داد. سپس نزد عبداللّه بن عمر آمد و در خواست كمك كرد. عبداللّه بدون پرسش به او هفت دينار داد.
مرد به عبداللّه گفت: من نزد حسن و حسين رفتم. ماجرا را بازگو كرد.
عبداللّه گفت: واى برتو! مرا با آن دو مقايسه مى‏ كنى؟ آنان چهره‏ هاى درخشان دانش اند و اهل بذل و بخشش».
در مورد ديگر نيز امام حسن عليه‏ السلام پس از كاوش از انگيزه تقاضاى نيازمند، به او پنجاه دينار بخشيد.
اداى دين آبرومندان، يكى از موارد احسان امام بود. بيهقى نوشته است:
«حسن بن على عليهماالسلام يكى از بخشندگان روزگار بود. او در وقت مرگ اسامة بن زيد (صحابى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم ) نزد او آمد.
اسامه مى ‏گفت: واى بر رنجها و اندوه من!
امام گفت: پسر عمو! چه چيز دل تو را به درد آورده است؟
گفت: پسر پيامبر! شصت هزار درهم قرض دارم و راهى براى اداى آن نيست.
حضرت گفت: اداى دين تو، بر عهده من.
اسامه گفت: خداوند تو را در مسئوليت خود كمك كند. خداوند مى ‏داند رسالت و نبوّت خود را در كجا قرار دهد».
4. اگر در نزد امام چيزى نبود كه به نيازمند بپردازد، با زبانى خوش و كريمانه، او را خوشنود مى‏ ساخت و ظريفانه، آبروى او را نگه ‏مى‏ داشت. او رفتار جدّش با نيازمندان را از نزديك ديده بود و آن را براى مردم باز مى‏ گفت:
« كان رسول اللّه صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم اذا سأله احد حاجة لم يردّه الا بها و يميسود من القول؛48 پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ‏وسلم هماره وقتى كسى از او حاجتى مى‏ خواست، كمك خود را با گفتار خوش همراه مى ‏كرد.»
و امام حسن عليه‏ السلام نيز با نيازمندان رويه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم را مى‏ پيمود.
«مردى از امام چيزى درخواست كرد كه در توانايى حضرت نبود. به او گفت: اگر توان اداى خواسته تو را داشتيم، بهره و سود ما بيشتر از تو بود و مى‏ بايست از تو تشكر مى ‏كرديم. پس اينك كه از تشكر و سپاس از تو محروم شديم، ما را از عذرى كه برايمان در نظر مى‏ گيرى، محروم مكن».

منبع:کوثر ، پاييز 1381، شماره 55
نوشته شده توسط :سيد عباس رضوى

تفسیر روز

سوره بقره آیه 254-251

1402/7/20

تفسیر قطره ای قرآن

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...


965 بازدید

حدیث روز

مَنْ أصْغی إلی ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَاللّهَ، وَإنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبلیس فَقَدْ عَبَدَ إبلیسَ.


هر کس به سخنان کسی علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست، پس چنان چه سخنور برای خدا و از احکام و معارف خدا سخن بگوید، بنده خداست، و اگر از زبان شیطان و هوی و هوس و مادیات سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود.

امام جواد علیه السلام

قاسمیه در شبکه های اجتماعی