ناگفته هایی از حقایق عاشورا (18)- معاویه و حکم امارت ابن زیاد

ناگفته هایی از حقایق عاشورا (18)- معاویه و حکم امارت ابن زیاد

توسط: حامد سلیمان پور

573 بازدید

1401/1/19

ساعت:03:28

بخش دوم نقش یزید بن معاویه در حادثه عاشورا

معاویه و حکم امارت ابن زیاد

وضع شهر کوفه آشفته شد، به گونه ای که آن شهر در معرض از دست رفتن بود. در این هنگام یزید به سرجون نصرانی که مشاور و مَحرم اسرار پدرش معاویه بود، مراجعه کرد و با او مشورتی نمود. سرجون به یزید گفت: اگر هم اکنون پدر تو زنده شود و به تو امری کند، آیا اطاعت می کنی؟

گفت: آری!

سرجون بی درنگ، حکم ولایت و سرپرستی عبیداللّه بن زیاد را بر کوفه بیرون آورد. مفاد حکم چنین بود: عبیداللّه بن زیاد با حفظ سمت قبلی که ولایت بصره است، به ولایت کوفه نیز منصوب می گردد.

معاویه این حکم را به خط خود نوشته و به سرجون سپرده بود تا در وقت مناسب آن را به یزید ارائه کند.

آن چه مهم به نظر می رسد، از این تاریخ به بعد است. از این مرحله به بعد، امر به قتل سیّدالشهداء علیه السلام صورت می پذیرد و از اوّلین نامه ای که یزید به همراه حکم سرپرستی شهر کوفه (نامه پدرش) برای عبیداللّه فرستاد، نقش یزید شروع می شود. یزید در این نامه نخستین دستور رسمی بر قتل سیّدالشهداء علیه السلام را خطاب به عبیداللّه، صادر کرده است.

نامه یزید به ولید بن عتبه، والی مدینه پیرامون سیّدالشهداء علیه السلام در نزد تاریخ نگاران به سه صورت آمده است:

یعقوبی (در گذشته 292) و جمعی دیگر چنین می نگارند: یزید دستور داد اگر حسین بن علی علیهما السلام بیعت نکرد، او را به قتل برسان. وی در نامه ای این گونه نوشت:

إذا أتاک کتابی هذا، فأحضر الحسین بن علی وعبداللّه بن الزبیر فخذهما بالبیعه لی، فإن امتنعا فاضرب أعناقهما وابعث إلیّ برؤوسهما،... .

ابن اعثم کوفی (در گذشته 341) در تاریخ خود می نویسد:

یزید در نامه ای به ولید بن عتبه نوشت:

... پدرم مرا ولی عهد خود قرار داد و وصیّت کرد انتقام آل ابوسفیان را از آل ابی تراب بگیرم... .

از آن روی گفته اند «انتقام» که امیر مؤمنان علی علیه السلام در جنگ های صدر اسلام; یعنی بدر و غیر آن، بزرگانی از آل ابی سفیان را به قتل رسانده بودند. حال می بایست یزید انتقام بگیرد(!)

ابن اعثم می افزاید: آن گاه یزید همراه این نامه، کاغذ کوچکی به اندازه گوش موش پیوست کرد که در آن نوشته شده بود:
زبیر و عبداللّه بن عمر را احضار کن و هیچ فرصتی به آنان نده! اگر با تو در بیعت با من کوتاهی کردند، گردنشان را بزن و سرهایشان را برای من بفرست!

بر این عبارت ابن اعثم، چنین خرده گرفته اند که در آن زمانی که نامه یزید به دست ولید رسید، عبدالرحمان بن ابی بکر زنده نبوده و از طرفی عبداللّه بن عمر قبل از آن تاریخ با یزید بیعت کرده بود.

بنا بر نقلی که از صحیح بُخاری گذشت، عبداللّه بن عمر صد هزار درهم پول گرفت و با یزید بیعت کرد.

این گونه اشتباهات در تاریخ موجود است و فرد محقق و پژوهنده با فکر و دقّت در عبارت های مختلف تاریخی به این اشتباهات پی می برد.

اما طبری در این زمینه می نویسد: وقتی یزید روی کار آمد هیچ غم و مشکلی نداشت، مگر از جانب کسی که از بیعت او سر باز زده بود و در زمان پدرش معاویه، دست بیعت به یزید نداده بود.

وی در ادامه می افزاید:

یزید نامه ای به ولید نوشت و به همراه آن، نامه کوچکی پیوست کرد در آن چنین آمده بود:

از حسین و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر بی درنگ بیعت بگیر و هیچ فرصتی به آن ها نده تا این که بیعت کنند.

چنان که گذشت، در نقل طبری سخن از جدا کردن سرها و فرستادن آن ها به یزید به میان نیامده است. در مقتل الحسین علیه السلام به این موضوع پرداخته و می نویسد: یزید در نامه ای به ولید بن عتبه نوشت:

... پدرم به من سفارش کرده که از آل ابوتراب برحذر باشم... ای ولید! همان طور که می دانی خداوند متعال انتقام عثمان بن عفّان مظلوم را به واسطه فرزندان ابوسفیان از آل ابوتراب خواهد گرفت... .

با نگاه به عبارتی که ابن اعثم نقل کرده، تنها به انتقام آل ابوسفیان از خاندان امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته، ولی این عبارت به مظلومیت عثمان و انتقام او نیز اشاره کرده است.

چرا میان این عبارت ها چنین تفاوت وجود دارد؟ چون آنان ناگزیرند بهانه انتقام عثمان را نیز مطرح کنند; چرا که معاویه با همین بهانه به ریاست رسید.

مطلبی نقل کرده اند که بر این مسئله گواه است; وقتی بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام، معاویه وارد مدینه منوره شد، به او خبر دادند که دختر عثمان گریه و زاری به راه انداخته است. معاویه به خانه عثمان رفت و با آن دختر ملاقات کرد و پرسید: چرا ناراحتی؟

گفت: من به یاد پدرم افتاده ام و از تو که هم اکنون به ریاست رسیده ای، تقاضا می کنم انتقام خون پدرم را بگیری.

علمای اهل سنّت به طور صریح نوشته اند که معاویه در پاسخ دختر عثمان گفت: این حرف ها یعنی چه؟ ما می خواستیم به ریاست برسیم(!) الآن هم شما را از جهت مادی به خوبی تأمین کرده ایم و از تو می خواهم دیگر از این سخنان نگویی(!)

بنابراین، قتل عثمان بهانه ای بیش نبوده و تنها انگیزه، ریاست بوده است.

خوارزمی در ادامه می نویسد: نامه ای کوچک به پیوست آن نامه به سوی ولید ارسال شد. در آن نامه نوشته بوده است:

از حسین، عبداللّه بن عمر، عبدالرحمان بن ابی بکر وعبداللّه بن زبیر بیعتی سخت و محکم بگیر و هیچ فرصتی به آن ها نده و اگر خودداری کردند گردنشان را بزن و سرشان را بفرست.

تشویش و اشتباه در این عبارت نیز وجود دارد، ولی در متن، دستور به قتل آمده است.

ابن سعد (در گذشته 230) در الطبقات الکبری نیز به این موضوع می پردازد و می نویسد:

هنگامی که مرگ معاویه نزدیک شد، یزید را به نزد خود طلبید و آن چه می بایست به او وصیت کند، وصیت نمود و گفت: حسین محبوب ترین مردم نزد مردم است، به او کاری نداشته باش و با او صله رحم و مدارا کن! امید است خدا تو را به واسطه همان مردمی که پدر او را به قتل رسانده و برادرش را تنها و بی یاور گذاشتند، کفایت کند... .

وی در ادامه می نویسد: معاویه در نیمه رجب سال 60 مرد و مردم با یزید بیعت کردند. یزید نامه ای به ولید بن عتبه بن ابوسفیان والی مدینه نوشت:

مردم را به بیعت با من دعوت کن و در این کار از بزرگان قریش شروع کن، ولی قبل از همگان، از حسین بن علی بیعت بگیر، پدرم امیرالمؤمنین (معاویه) به من سفارش نموده که با حسین با ملایمت و آرامش برخورد کنم.

بلاذری مانند دیگر مورخان به این ویژگی ها نپرداخته است. بلاذری در این زمینه می نویسد

یزید به ولید نامه نوشت تا از حسین بیعت بگیرد... ولی حسین از بیعت روی برگرداند و به مکّه حرکت کرد.

ابن عساکر نیز نظیر عبارت ابن سعد در تاریخ مدینه دمشق را نقل می کند و می نویسد:
تاریخ نگاران بزرگی هم چون حافظ ابو الحجّاج مزّی و عدّه ای دیگر، نقل کرده اند که یزید در نامه ای به ولید نوشت:

... پدرم به من سفارش کرده با حسین به آرامی برخورد کنم.

ذهبی این مطلب را با خصوصیات بیشتری نقل می کند و می نویسد:

یزید در نامه ای به ولید نوشت:
از مردم و شخصیت های بزرگ برای من بیعت بگیر و با حسین مدارا کن.

ولید شبانه آن حضرت و ابن زبیر را احضار کرد.

آن دو گفتند:

تا بامدادان به ما مهلت بده، در این موضوع فکر کنیم.

سپس آن دو از مدینه خارج شدند.

ذهبی می نویسد:

این در حالی بود که حسین، ولید را مورد شتم قرار داد و عمامه او را از سرش کشید. ولید گفت: ما تحریک کردیم در حالی که نمی دانستیم شیری را تهییج می کنیم.

سپس مروان به ولید گفت: او را به قتل برسان!

ولید پاسخ داد:
این خونی است که دستور دارم از آن محافظت کنم.

نکته مهم در این نقل، نوع برخورد ولید است. با تأمّل در رفتار ولید با امام حسین علیه السلام و از طرفی، اندیشه درباره سخن مروان، روشن می شود که اگر مروان در آن زمان که والی مدینه بود حضرت را به قتل می رساند، چه مشکلات فراوانی دامن گیر حکومت یزید می شد. از این رو، به سرّ عزل مروان از حکومت مدینه پی می بریم.

هرگز اهل سنّت این حقایق را به صراحت برملا نمی کنند و در تاریخ نمی نویسند; بایستی این امور را از تاریخ استخراج کرد. آری، مروان باید عزل می شد که اگر والی بود و فکرش را اجرا می کرد، بنا بر دستور و برنامه و نقشه پیش نرفته بود.

ابوالفداء تاریخ نگار دیگر در کتاب المختصر فی اخبار بنی البشر که از منابع تاریخی است، این واقعه تاریخی را به گونه دیگر نقل می کند. او به نامه یا قتل و شدّت گرفتن و مدارا کردن نمی پردازد، بلکه می نویسد:

اینان گروه هایی از تاریخ نگاران بودند که به سه کیفیت به نقل این مسئله تاریخی پرداخته اند.

عبارات مورّخانی که دستور به قتل امام حسین علیه السلام را نقل می کنند، گوناگون است. از طرفی آن چه مسلّم است، تاریخ نویسان سنّی _ از ابن سعد به بعد _ در نقلشان هیچ خبری از دستور به قتل سیّدالشهداء علیه السلام در نامه یزید به ولید، وجود ندارد. چرا؟

چون در آن هنگام، دستور قتل صادر نشده بود; از این رو، بنا بر تحقیقات انجام شده، دستور کشتن آن حضرت از زمان نوشتن نامه یزید به ابن زیاد آغاز شده و قبل از این فرمان، حکومت یزید چنین دستوری صادر نکرده است; زیرا سیاست حکومت بنواُمیّه در رفتار با سیّدالشهداء علیه السلام از جهت مکانی متفاوت بود.

به عبارت دیگر، سیاست آنان در داخل حجاز با سیاستشان بیرون از حجاز (عراق) متفاوت بود. به همین جهت، آنان بنابراین سیاست همین مقدار تلاش می کردند تا آن حضرت از سرزمین حجاز خارج شوند و برخورد والی مدینه و نیز والی مکه بنا بر همین سیاست بوده است. آن گاه که حضرت خارج شدند، سیاست نیز تغییر کرد. اوّلین شاهد بر این مطلب، نامه ای است که یزید به ابن زیاد نوشته است.

یزید در این نامه به ابن زیاد این گونه نوشت:به من خبر رسیده که اهل کوفه حسین را به شهرشان دعوت کرده اند و او نیز از مکه به قصد اجابت دعوت آنان حرکت کرده است. زمان ولایت تو بر کوفه زمان امتحان توست، اگر او را کشتی که هیچ و گرنه اعلام می کنم که تو پدر و مادر درستی نداری و نسبت تو را به پدرت عُبید برمی گردانم و می گویم خودت و پدرت زیاد بن ابیه از آل قریش نیستید و نَسب سابق تو را که ولد الزنا هستی، به گوش همگان می رسانم. پس مبادا حسین، جان سالم به در برد.

یزید در این نامه بر نقطه ضعف عبیداللّه دست می گذارد; چرا که این فرد در جامعه آن روز به واسطه نسبتی که به ابوسفیان پیدا کرده بود، شرافت و عزّتی در نزد مردم به دست آورده بود. اگر چه قبیله ای که به آن منسوب شده بود، همان شجره خبیثه بود، ولی سرانجام در آن زمان بنواُمیّه عنوان و سمتی معروف بودند و هر چه بود، عبیداللّه را از ولد زنا بودن درمی آورد.

بلاذری در این باره می نویسد: یزید در نامه اش به ابن زیاد نوشت: ... خبر حرکت حسین به کوفه به من رسیده است، در بین والیان، تو گرفتار امتحان شده ای. اگر حسین را کشتی، آقا، آزاده و شخصیتی محترم هستی وگرنه بر می گردی به همان نسب بی ارزش، گم نام، ولدالزنا و... .

طبرانی به سند خود روایت کرده می نویسد:

یزید در نامه ای به ابن زیاد نوشت: ... اگر حسین را نکشی به نسب سابق خود برخواهی گشت. از این رو، عبیداللّه بن زیاد، حسین علیه السلام را به قتل رساند و سر مبارک آن جناب را برای یزید فرستاد. وقتی یزید سر آن حضرت را دید، آن اشعار کفرآمیز را خواند.

گفتنی است که آلوسی و علمای دیگری بر اساس همین اشعار به کفر یزید حکم می کنند که در آینده به طور کامل این مورد را بررسی خواهیم کرد.

اعلام رسمی قتل سیّدالشهداء علیه السلام و برنامه به شهادت رساندن آن حضرت از این جا شروع می شود و قبل از این به مدارا و برخورد با آرامش دستور داده می شد.

هیثمی با تصریح به صحّت سند این نامه روایت می کند، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، ذهبی در سیر اعلام النبلاء، ابوالفرج ابن جوزی حنبلی در الردّ علی المتعصّب العنید، سیوطی در تاریخ الخلفاء...، همه و همه می نویسند: یزید در نامه اش به ابن زیاد دستور داد که حسین را به قتل برسان.

بنابراین، پیروان ابن تیمیّه و احتیاطورزانی که درباره لعن یزید تقدّس میورزند، باید بدانند که یزید امام حسین علیه السلام را کشته است.

چگونه غزالی در احیاء علوم الدین درباره قاتل بودن یزید تردید کرده، احتیاط و تقدّس ورزیده و به خود اجازه نداده که یزید را لعن کند، در حالی که دانشمندان پیش از او و عالمان پس از او، همه نوشته اند که یزید در نامه اش به ابن زیاد دستور قتل امام حسین علیه السلام را صادر کرده است؟ به راستی، با این حال باز هم باید احتیاط کرد و لعن او را جایز ندانست؟ 1 . به زودی مدارک این حکم را ارائه خواهیم کرد.

تفسیر روز

سوره بقره آیه 254-251

1402/7/20

تفسیر قطره ای قرآن

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...


965 بازدید

حدیث روز

مَنْ أصْغی إلی ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَاللّهَ، وَإنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبلیس فَقَدْ عَبَدَ إبلیسَ.


هر کس به سخنان کسی علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست، پس چنان چه سخنور برای خدا و از احکام و معارف خدا سخن بگوید، بنده خداست، و اگر از زبان شیطان و هوی و هوس و مادیات سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود.

امام جواد علیه السلام

قاسمیه در شبکه های اجتماعی