ناگفته هایی از حقایق عاشورا (11)- فرجام زیاد ابن ابیه

ناگفته هایی از حقایق عاشورا (11)- فرجام زیاد ابن ابیه

توسط: حامد سلیمان پور

1,304 بازدید

1399/1/28

ساعت:00:20

فرجام زیاد بن ابیه

زیاد بن ابیه، از مخالفان طرح جانشینی یزید بود. شرح حال او برای همگان معروف است. او کسی است که پدرش مشخص نیست (و زنازاده است).معاویه، زیاد را به پدرش ابوسفیان منسوب نمود و او را به برادری خودش به جامعه آن روز معرفی کرد(!) حال، معاویه به چه هدف و انگیزه ای او را از میان برداشت؟ آری، زیاد از کسانی بوده که با ولی عهدی یزید مخالف بود و نه تنها مخالفت داشته که در سر خود فکر ریاست و گرفتن حکومت بعد از معاویه را می پرورانید.

بر همین اساس، به خیرخواهی و نصیحت نامه ای به معاویه نوشت: ای معاویه! برای معرفی یزید به جانشینی بعد از خود، شتاب مکن.وقتی این نامه به معاویه رسید، گفت: وای بر فرزند عبید!(عبید نام یکی از پدرانی است که زیاد را به او منسوب می کنند.) به من خبر رسیده که این شخص انگیزه ریاست دارد و خیال کرده که می تواند جانشین من باشد. به خدا سوگند! انتساب او را به پدرم ابوسفیان نفی می کنم و در جامعه آبرویش را می ریزم.

سرانجام بعد از رد و بدل شدن این حرف ها پیرامون جانشینی یزید، هفته ای نگذشت که زخمی در دست زیاد بن ابیه به وجود آمد و به مرگ او انجامید و مردم گفتند که او به طاعون مبتلا شده است(!)

بسیاری از مردم نیز احتمال قوی داده اند که زیاد از جمله مسمومان توسّط معاویه بوده باشد.

آن چه بیان شد، نمونه ای از فرجام مخالفان و مزاحمان ولایت عهدی یزید در حجاز و شام بود که به شیوه های گوناگون به قتل رسیده اند.
 

تبعید، روش دیگری در مبارزه با مخالفان

روش دیگر معاویه برای مبارزه با مخالفان طرح ولایت عهدی و جانشینی یزید، تبعید بود. او بزرگانی از اهل آن زمان را که با طرح مذکور مخالف بودند، به نقاطی دور تبعید کرد تا نتوانند مانع طرح او شوند. از آن جمله پسر عثمان، سعید بن عثمان عفّان است.

ابن عساکر در این زمینه می نویسد: مردم مدینه بر این باور بودند که بعد از معاویه، سعید بن عثمان خلیفه است. او نزد قوم خود و بنی امیه و پیروانش چنین موقعیتی داشت. این باور و اعتقاد در نزد مردم، تمام و قطعی بود و هرگز با این عقیده نوبت به یزید نمی رسید تا جایی این معنا را به نظم در آوردند و در بین عموم مردم مشهور شده بود:

واللّه لا ینالها یزیدحتّی ینال هامه الحدید           إنّ الأمیر بعده سعید;

به خدا سوگند! یزید به حکومت نخواهد رسید و اگر در این فکر باشد،
به قتل خواهد رسید. فرمان روای بعد از او (معاویه) سعید است.

ابن کثیر در این باره در البدایه والنهایه می نویسد:

روزی سعید بر معاویه وارد شد و به او گفت: شنیده ام تو می خواهی یزید را به جانشینی معرفی کنی.

معاویه پاسخ داد: آری!

سعید گفت: تو همواره مورد عنایت پدرم بودی و به برکت خون خواهی پدر من به این مقام رسیده ای. با این حال، تو فرزند خود را بر من مقدّم می نمایی، در حالی که من از یزید هم از جهت پدر و مادر و هم از جهات شخصی بر این امر سزاوارترم.اگر از جهت پدر بسنجی، پدر من عثمان و پدر یزید، معاویه است و اگر از جهت مادر باشد، مادر یزید، نصرانی بوده و تربیت یزید، نصرانی است.

معاویه در پاسخ او چنین گفت:

آری، پدرت به من خوبی کرده است، پدر تو از پدر یزید بهتر است، مادر تو از مادر او بهتر است، همه این ها را نمی توان انکار کرد، ولی این که خودت از یزید بهتر باشی، نه به خدا سوگند! اگر همه شهر دمشق (که فضای وسیعی بود) از مردانی مثل تو پر شود، نزد من، یزید از همه آن ها عزیزتر است. سرانجام معاویه به آقازاده عثمان که نزد اهل مدینه عزیز و محترم بود، پیش نهاد می دهد که بهتر است به خراسان بروی و والی آنجا شوی.

او می خواست پسر عثمان به خراسان برود تا از مرکز حکومت به دور باشد و شرّی برای یزید و معاویه در پی نیاورد. سرانجام آن گاه که سعید به خراسان رفت، از جانب حکومت معاویه، غلامان و اطرافیان او را تحریک کردند که سعید را به قتل برسانند و بعد به دلیل این که سرّ و راز قتل سعید مخفی بماند، به آن غلامان دستور دادند که هم دیگر را بکشند، آنان بعد از کشتن سعید به جان هم افتادند و هم دیگر را کشتند، به طوری که کسی دیگر از آنان باقی نماند(!) . تاریخ مدینه دمشق: 21 / 223.


خریداری بزرگان با پول

معاویه برای اثبات ولایت یزید روش سومی را برگزید. او در این روش عدّه ای از بزرگان مخالف را با دادن پول و یا حق السکوت دادن خرید. پیش تر گذشت که معاویه برای عبدالرحمان فرزند ابوبکر، صد هزار درهم فرستاد، ولی او گفت: من دینم را به دنیا نمی فروشم.

در اجرای این طرح معاویه به والی کوفه مغیره بن شعبه دستور داد عدّه ای از اهل کوفه را به شام بفرستد تا آنان از معاویه، جانشینی یزید را درخواست کنند(!) به تعبیری، بگویند که مردم ولایت عهدی یزید را خواستارند.

مغیره چهل نفر را برگزید و به شام فرستاد. آنان در سخنرانی معاویه شرکت کردند و به او گفتند: ای آقا! چرا معطل می کنی؟ برای چه مردم را در انتظار می گذاری؟! ای معاویه!
ما از آینده خبر نداریم و نمی دانیم چه خواهد شد؟ مصلحت این است که یزید را به جانشینی خود معرفی کنی...(!)

معاویه در پاسخ گفت: عجب! درخواست شما این است؟ باشد، پس شما صبر کنید! من فکر کنم و بعد اعلام می نمایم(!)

سرکرده این گروه عروه پسر مغیره بن شعبه بود.

فردی به او گفت: پدر تو دین این گروه را به چه مبلغی خرید؟

عروه پاسخ داد: سی هزار درهم.

گفت: عجب! دین آنان خیلی ارزان بود(!)1

1 . تاریخ مدینه دمشق: 40 / 298، الکامل فی التاریخ: 3 / 350.

عبداللّه بن عمر و سکوت او

تنها کسی که همراهی او فواید فراوانی برای یزید و معاویه و از طرفی ضررهای بسیاری برای اسلام و جامعه مسلمانان داشته، عبداللّه بن عمر است. او نیز از مخالفان طرح ولایت عهدی یزید بوده که با گرفتن پول سکوت کرد و سکوت او آثار فراوانی داشت; چرا که عبداللّه به ظاهر مردی مقدس بود و برای جامعه آن روز و مردم آن دیار الگو و نمونه بود و افزون بر آن، به دلیل پدرش نیز به او احترام می گزاردند. او برای سکوت خود صد هزار درهم گرفت و تا آخرین لحظه با سکوتش طرح و برنامه معاویه را تأیید کرد.1 1 . فتح الباری: 13 / 60.

منذر بن زبیر و سکوت ناپایدار او

منذر، از فرزندانِ زبیر است. او نیز از مخالفان ولایت عهدی یزید بود، وی صد هزار درهم گرفت و سکوت کرد، ولی این سکوت خیلی دوام نداشت; چرا که او به مردم می گفت:

 یزید صد هزار درهم برای من فرستاد، ولی این باعث نمی شود که من حقیقت را بیان نکنم. به خدا سوگند! او شراب می خورد و اهل نماز نیست.منذر پول را گرفت، ولی حقیقت را نیز گفت! امّا سر و صدا و مخالفتی با یزید نداشت.

آن چه گذشت، برخی از برنامه های معاویه برای ریاست یزید و ولایت عهدی او در حجاز و شام بود تا مخالفان را به هر ترتیبی سرکوب کند و آنان مانع اجرای طرح او نشوند.

تفسیر روز

سوره بقره آیه 254-251

1402/7/20

تفسیر قطره ای قرآن

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...


965 بازدید

حدیث روز

مَنْ أصْغی إلی ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَاللّهَ، وَإنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبلیس فَقَدْ عَبَدَ إبلیسَ.


هر کس به سخنان کسی علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست، پس چنان چه سخنور برای خدا و از احکام و معارف خدا سخن بگوید، بنده خداست، و اگر از زبان شیطان و هوی و هوس و مادیات سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود.

امام جواد علیه السلام

قاسمیه در شبکه های اجتماعی