توسط: حامد سلیمان پور
1,652 بازدید
1392/8/13
ساعت:15:30
میثم تمار همانطور که از اسمش مشخص است،خرما فروشی بود که در کوفه زندگی میکرد و از موالیان بود. او اهل آذربایجان بود.
میثم،آزاد شده امیرالمومنین علی علیهالسلام
ایشان اولین بار امیرالمومنین را در کوفه دیدار میکند و در آن زمان جناب میثم غلام یک زن عرب بوده و چون موالی بوده خدمتگزاری این خانواده را در کوفه انجام میداده است. امیرالمؤمنین علیهالسلام،میثم را که غلام و برده آن زن عرب بوده، میخرد و آزاد میکند،میثم آزاد شده امیرالمومنین علیهالسلام است.
پیشگویی حضرت علی علیهالسلام از شهادت میثم
داستان از این قرار است که ایشان یک صبحی خدمت امیرالمومنین علیهالسلام میرسد و به منزل حضرت میرود. حضرت در چشمان میثم خیره میشود و میفرماید: به خدا قسم روزی را میبینم که به خاطر دوستی تو با من، دست و زبانت را میبرند و تو را از نخل آویزان میکنند.
میثم میپرسد: آیا واقعا این اتفاق میافتد؟ حضرت میفرمایند: آری به خدای کعبه قسم که این اتفاق میافتد و این رازی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به من گفته است. میثم در پاسخ به امیرالمومنین میگوید: هرگز پیامبر اکرم دروغ نمیگوید و من ایمان دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق میافتد.
20 سال از این ماجرا میگذرد. امیرالمومنین و امام حسن مجتبی علیهمالسلام به شهادت رسیدهاند.
در نهایت پیشگویی که امیرالمومنین علیهالسلام درمورد شهادت میثم تمار میکند، به واقعیت میپیوندد. وقتی عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه میشود، دستور میدهد تا یاران و مرتبطین با امام حسین علیهالسلام را دستگیر کنند.
میثم نیز دستگیر میشود و هنگامی که با دستان بسته او را به دیدار عبید الله میبرند، عبیدالله با تمسخر میگوید این برده ایرانی اینقدر مهم شده است که با حسین علیهالسلام دیدار میکند و وارد نهاد سیاست شده است.
میثم از چهرههای سرشناس کوفه بوده و همه او را به عنوان شیعه ائمه اطهار میشناختند. در جایی نقل شده که ابن زیاد به جناب میثم جسارت میکند و از اینکه میثم با دشمنان خلیفه که یزید بوده، رویارویی میکند و با امام حسین علیهالسلام ارتباط گرفته، ایشان را مورد آزار و اذیت قرار میدهد.
ابن زیاد تا حدی پیش میرود که میگوید الآن خدای تو کجاست که تو را کمک کند. میثم خون از چهره پاک میکند و میگوید در کمین تو و دشمنان است. در نهایت میثم اینقدر درشتگویی میکند و پاسخهای دندان شکن به ابن زیاد میدهد که وی میگوید چطور جرأت میکنی با من اینگونه صحبت کنی؟
میثم میگوید امیرالمومنین علیهالسلام به من گفته تو زبان مرا میبری و از نخلی آویزانم میکنی و در پایان مرا میکشی.
ابن زیاد برای اینکه امیرالمومنین علیهالسلام را دروغگو خطاب کرده باشد، میگوید حالا که اینطور است، من برخلاف آن گفته کار می کنم. اما میثم که ایمان کامل به ائمه خود داشته، میگوید مولای من هرگز دروغ نمیگوید و این به واقعیت میپیوندد.
عبیدالله، میثم را زندانی میکند. میثم در زندان کوفه شروع به سخنرانی میکند و زندانیان را علیه حکومت مرکزی بنیامیه و یزید و حاکمیت کوفه یعنی عبیدالله، بر میشوراند. میثم تمار اینقدر از اینها بدگویی میکند تا نظام سلطه مجبور میشود ایشان را از زندان خارج کرده و دست و پای ایشان را بریده و بر نخلی آویزان کند.
جناب میثم هنوز بر بالای دار با دست و پای بریده، دست از برداشتن پرده از چهره کریه نظام سلطه اموی نمیکشد و برای مردم صحبت میکند و ظلم حکومت را افشا میکند. تا جایی پیش میرود که در روز سوم همان جا بالای دار عبیدالله مجبور میشود همان پیشگویی حضرت امیر علیهالسلام را رقم بزند.
عبیدالله بن زیاد دستور میدهد تا زبان جناب میثم را میبرند و سپس ایشان با نیزهای توسط عبیدالله به شهادت میرسد. اینگونه وعده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمومنین علیهالسلام درباره جناب میثم به واقعیت میپیوندد.
اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن عدوهم أجمعين
بر پسر مرجانه لعنت
دسته بندی: متفرقه
سوره بقره آیه 254-251
1402/7/20
تفسیر قطره ای قرآنفَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...
مَنْ أصْغی إلی ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَاللّهَ، وَإنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبلیس فَقَدْ عَبَدَ إبلیسَ.
هر کس به سخنان کسی علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست، پس چنان چه سخنور برای خدا و از احکام و معارف خدا سخن بگوید، بنده خداست، و اگر از زبان شیطان و هوی و هوس و مادیات سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود.