توسط: حامد سلیمان پور
687 بازدید
1400/1/3
ساعت:23:33
فعالیت های معاویه و والیان او در کوفه
والیان کوفه از ابتدای ریاست معاویه تا هنگام مرگ او شش نفر بودند. نکته جالب توجّه این که این شش نفر یا از دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام، یا از بنی امیه و یا از نزدیک ترین افراد به معاویه بودند و همه آنان به نوعی با اهل بیت علیهم السلام دشمنی داشتند.
مغیره بن شعبه (از دشمنان معروف اهل بیت علیهم السلام.)، زیاد بن ابیه(از بنی امیه و داماد عثمان بن عفّان )، عبداللّه بن خالد بن اسید، ضحاک بن قیس(او فرمانده اهل شام در جنگ صفّین و رئیس پلیس شهر شام بود. همین شخص به جنازه معاویه نماز خواند; چرا که یزید در آن زمان برای عیاشی و تفریح به خارج شهر رفته بود. ضحّاک بن قیس شهر را بعد از معاویه به خوبی کنترل کرد تا یزید برگردد، او از نزدیک ترین افراد به خاندان معاویه بود.) ، عبدالرحمان بن امّ حکم (اُمّ حکم خواهر معاویه و دختر ابوسفیان است; همان کسی است که طبق روایتی، امام صادق علیه السلامهمواره بعد از نماز، او و جمعی دیگر را لعن می کردند.) و نعمان بن بشیر(از دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام است. او پسر بشیر است و بشیر کسی است که در ماجرای سقیفه بنی ساعده بین انصار اختلاف انداخت و از ابوبکر طرفداری کرد.نعمان از جمله کسانی است که قبل از حادثه کربلا و بعد از آن یعنی بردن اسیران به شام در تمام مراحل همراه یزید بود. نقش او در جریان حضرت مسلم علیه السلام و حضرت سیّدالشهداء علیه السلام را به زودی بیان خواهیم کرد)
اینان افرادی هستند که معاویه آنان را به ولایت عهدی و استان داری کوفه برگزیده است.
دوران معاویه و رفتار والیان او
درباره عبدالرحمان فرزندِ خواهر معاویه، داستانی وجود دارد که وضعیت فرمان روایان مسلمین در آن زمان را نشان می دهد; هر چند که با موضوع بحث ارتباط چندانی ندارد.
ابوالفرج ابن جوزی می نویسد: روزی جوانی از اعراب در حالی که خیلی ناراحت بود، بر معاویه وارد شد. وقتی نوبت به او رسید، معاویه از او سؤال کرد: چه شده است؟
گفت: من جوانی از اهل کوفه، از فلان قبیله هستم که چندی پیش با دختر عمویم ازدواج کرده ام. از مال دنیا چند گوسفند و شتر داشتم که به مرور آن ها را فروخته ام و دستم خالی شده و کار به جایی رسیده که عمویم به جهت فقر، دخترش را به خانه خود برده است.
من به نزد والی شهر عبدالرحمان بن ام حکم رفتم و از این ماجرا شکایت کردم.
عبدالرحمان، عمو و دخترش را احضار کرد. وقتی به حضور او آمدند و در آن میان، چشم عبدالرحمان به همسرم افتاد و زیبایی او را دید، به عمویم ده هزار درهم داد و با همسرم ازدواج نمود و مرا رهسپار زندان کرد و دستور داد تا مرا به قدری شکنجه کنند که من به طلاق همسرم رضایت دهم.
البته پیش از طلاق، آن دختر را به خانه اش برد...(!) و طلاق این جوان نیز در زندان بر اثر شکنجه بود...(!)
وقتی معاویه این شکوائیه را شنید، خیلی ناراحت شد و نامه ای شدیداللحن به عبدالرحمان نوشت و پیکی فرستاد تا نامه را به دست عبدالرحمان برساند و دستور داد که این زن را باید طلاق دهد و به شوهرش برگرداند. وقتی نامه به عبدالرحمان رسید، آهی کشید و گفت: ای کاش معاویه یک سال به من فرصت می داد تا من با این زن باشم و بعد مرا به قتل می رسانید. پیک معاویه به عبدالرحمان اصرار می کند که همین الان باید او را طلاق دهد. عبدالرحمان به ناچار آن زن را طلاق می دهد.
عبدالرحمان این زن را همراه پیک به شام فرستاد. وقتی فرستاده معاویه این زن را دید، به خود گفت: حیف است که این زن برای این جوان باشد; این خانم باید برای معاویه باشد(!) وقتی آن دو به شام رسیدند و بر معاویه وارد شدند، همین که چشم معاویه به این دختر افتاد، دختر را با کمال و جمالی یافت که به راحتی از او نمی توانست چشم بپوشد(!)
معاویه به آن جوان رو کرد و گفت: ای جوان! بیا و از این زن دست بردار!
جوان گفت: به شرطی که سرم را از تنم جدا کنی(!)
معاویه به شدّت از این حرف ناراحت شد و به آن زن رو کرد و گفت: ای زن! تو اختیار داری که بین من و این جوان هر کدام را که می خواهی انتخاب کنی.
آن زن به معاویه پاسخ داد: من در پی زر و زیور دنیا نیستم و همین جوان را می خواهم.
معاویه به آن جوان رو کرد و گفت: بگیر این زن را و خدا این زن را بر تو مبارک نگرداند(!)
اهداف شوم معاویه در کوفه
معاویه با هم دستی شش تن از والیان خود در کوفه به تصفیه مخالفان خود پرداخت و به هر کدام از این والیان دستور داد که به نوعی شیعیان کوفه را سرکوب کنند. این اعمال را به جهت دو هدف انجام می دادند:
نخست. کسانی که با ولایت عهدی یزید معارض و مخالف هستند، از بین بروند.
دوم. شیعیان کوفه که در آینده ممکن است به کمک سیّدالشهداء علیه السلامبروند، سرکوب شوند و کوفه از شیعیان و بزرگان خالی گردد.
عمده این سرکوب ها توسّط زیاد بن ابیه صورت گرفت; چرا که او تک تک شیعیان را می شناخت و آنان را تحت تعقیب قرار می داد. برخی از تاریخ نگاران به صراحت درباره عمل کرد او با شیعیان می نویسند:
کان یتتبّع شیعه علیّ;
زیاد بن ابیه در پی شیعیان علی علیه السلام بود و آنان را تحت تعقیب قرار می داد.
حجر بن عدی و عمرو بن حمق از شخصیت های بزرگ شیعیان در کوفه هستند که زیاد بن ابیه آنان را به همراه یارانشان دست گیر کرد. رجال شناسان در شرح حال این دو نفر می نویسند: حجر و عمرو بن حمق از بزرگان صحابه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بودند.
روشن است که دست گیری چنین شخصیت هایی مقدّماتی لازم دارد; چرا که صحابه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله در اجتماع آن روز احترام ویژه ای داشتند.
آنان از حجر بن عدی خواستند که امیر مؤمنان علی علیه السلام را لعن کند و دشنام دهد، امّا او حاضر نشد و این دشنام ندادن به علی علیه السلام در آن زمان جرم بزرگی محسوب می شد و برای اثبات آن به مدرک قوی نیاز داشت. آنان طوماری بر ضدّ حجر بن عدی تنظیم کردند که بزرگان از شخصیت های اهل کوفه آن را امضا نمودند و گفتند: حجر به جهت تبرّی نکردن از علی مستحق قتل است(!)
در تاریخ اسامی کسانی که طومار را امضا کردند، چنین آمده است:
عمرو بن حُریث،خالد بن عرفطه،ابوبُرده بن ابو موسی اشعری،قیس بن ولید بن عبد شمس بن مغیره،
اسحاق بن طلحه، موسی بن طلحه،اسماعیل بن طلحه،منذر بن زبیر بن عوام،عمر بن سعد بن ابی وقّاص،
عماره بن سعد بن ابی وقّاص،عماره بن عقبه بن ابی مُعیط،شَبث بن ربعی،قَعقاع بن شُور ذهلی،
حجّار بن اَبْجَر عجلی،عمرو بن حجّاج زبیدی،شمر بن ذی الجوشن،زَحر بن قیس،کثیر بن شهاب،
عامر بن مسعود بن اُمیّه بن خلف،مُحرز بن جاریه بن ربیعه بن عبدالعزی بن عبد شمس،
عبیداللّه بن مسلم بن شعبه حضرمی،عِناقِ بن شَرحبیل بن ابی دهم،وائل بن حُجْر حضرمی،مَصْقَله بن هبیره شیبانی،قَطَن بن عبداللّه بن حصین حارثی،سائِب بن اَقْرع ثقفی،لُبید بن عطارد تمیمی،محضر بن ثعلبه،
عبدالرحمان بن قیس اسدی وعزره بن عزره احمسی.
ما از آوردن این اسامی چند هدف در نظر داریم:
1 . معرفی بزرگانی از اهل کوفه آن روز که دشمن اهل بیت علیهم السلام بودند.
2 . عدّه ای از همین افرادی که در ماجرای حجر بن عدی این گونه فعالیت کرده اند، در شهادت حضرت مسلم علیه السلام و سیّدالشهداء علیه السلام نیز از لشکریان یزید بودند و با این که از مردم کوفه بودند، از یاران و پیروان یزید به شمار می رفتند.
3 . بیشتر این افراد از بزرگان رجال صحاح ستّه هستند و دانشمندان اهل سنّت به این
افراد که اسمشان را ذکر کردیم، اعتماد داشته و آنان را به پرهیزگاری و تقدّس می شناسند و در علم فقه و تفسیر به عنوان راوی از آنان روایت نقل می کنند.
با این توصیف، به خوبی معلوم می شود که چه کسانی در کوفه آن روز زندگی می کردند. پس کسی نگوید: در آن تاریخ مردم کوفیان شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بوده اند و یا غلبه با شیعیان بوده است.
نه، چنین نیست; چرا که همه این افراد مذکور از بزرگان کوفه بودند و هیچ یک شیعه نبودند. از افرادی که آن طومار کذایی را امضا نموده بودند، شمر بن ذی الجوشن و عمر سعد هستند که هر دو از یاران عبیداللّه بن زیاد و به نوعی آلت دست او بودند که به زودی شخصیّت و نقش آنان را بررسی خواهیم کرد.
عمرو بن حمق از کسانی است که به دست زیاد بن ابیه به شهادت رسیده اند. زیاد پس از شهادت این مردِ بزرگ سر او را به شام فرستاد. تاریخ نگاران می نویسند: نخستین سری که در اسلام از شهری به سرزمینی دیگر برده شد، سر عمرو بود.
زیاد بن ابیه جنایات فراوانی در کوفه انجام داد، از جمله بزرگانی چون رشید حجری، میثم تمّار و کمیل را تعقیب کرد.
چنان که گذشت، معاویه با شیوه های گوناگون شهرهای مدینه، حجاز، شامو کوفه را از وجود مخالفان خود پاک سازی می کرد. بنا بر بررسی ها و تحقیق ها، باقی ماندگان مخالف از شخصیت های بزرگ فقط دو نفر بودند: حضرت سیّدالشهداء علیه السلام و عبداللّه بن زبیر.
بدین وسیله معاویه زمینه ها و مقدّمات را آماده کردتا جایی که برای انجام کارها و ادامه آنها وصیّت نامه ای نوشت و آن را نزد غلام نصرانی خود به نام سرجون مخفی کرد تا در وقت مناسب آن وصیّت نامه را به یزید بدهد.با ادامه پژوهش و بررسی ثابت خواهد شد که اصل طرح و نقشه شهادت سیّدالشهداء علیه السلام توسّط معاویه بوده و این حقیقت با تحقیقاتی که انجام یافته، اثبات خواهد شد
دسته بندی: ناگفته هایی از حقایق عاشورا
سوره بقره آیه 254-251
1402/7/20
تفسیر قطره ای قرآنفَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...
مَنْ أصْغی إلی ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَاللّهَ، وَإنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبلیس فَقَدْ عَبَدَ إبلیسَ.
هر کس به سخنان کسی علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست، پس چنان چه سخنور برای خدا و از احکام و معارف خدا سخن بگوید، بنده خداست، و اگر از زبان شیطان و هوی و هوس و مادیات سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود.