توسط: حامد سلیمان پور
976 بازدید
1390/8/24
ساعت:07:24
معناى امام
امام و پيشوا به كسى گفته مى شود كه پيش جماعتى افتاده رهبرى ايشان را در يك مسير اجتماعى يا مرام سياسى يا مسلك علمى يا دينى به عهده گيرد و البته به واسطه ارتباطى كه
با زمينه خود دارد در وسعت و ضيق،تابع زمينه خود خواهد بود.آيين مقدس اسلام (چنانكه از
فصلهاى گذشته روشن شد) زندگانى عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته،دستور مى دهد،از جهت حيات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمايى مى كند و در حيات صورى نيز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مى نمايد چنانكه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن (حكومت) مداخله مى نمايد.
بنابر جهاتى كه شمرده شد،امت و پيشوائى دينى در اسلام از سه جهت ممكن است مورد توجه قرار گيرد:از جهت حكومت اسلامى و از جهت بيان معارف و احكام اسلام و از جهت رهبرى و ارشاد حيات معنوى.شيعه معتقد است كه چنانكه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نيازمندى ضرورى دارد،كسى كه متصدى اداره جهات نامبرده است و پيشوائى جماعت را در آن جهات به عهده دارد،از ناحيه خدا و رسول بايد تعيين شود و البته پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز به امر خدا تعيين فرموده است.
امامت و جانشينى پيغمبر اكرم (ص) و حكومت اسلامى
انسان با نهاد خدادادى خود بدون هيچگونه ترديد،درك مى كند كه هرگز جامعه متشكلى مانند يك كشور يا يك شهر يا ده يا قبيله و حتى يك خانه كه از چند تن انسان تشكيل يابد،بدون سرپرست و زمامدارى كه چرخ جامعه را به كار اندازد و اراده او به اراده هاى جزو حكومت كند و هر يك از اجزاى جامعه را به وظيفه اجتماعى خود وادارد،نمى تواند به بقاى خود ادامه دهد و در كمترين وقتى اجزاى آن جامعه متلاشى شده وضع عموميش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.
به همين دليل كسى كه زمامدار و فرمانرواى جامعه اى است (اعم از جامعه بزرگ يا كوچك) و به سمت خود و بقاى جامعه عنايت دارد،اگر بخواهد به طور موقت يا غير موقت از سر كار خود غيبت كند البته جانشينى به جاى خود مىگذارد و هرگز حاضر نمى شود كه قلمرو فرمانروايى و زمامدارى خود را سر خود رها كرده از بقا و زوال آن چشم پوشد.
رئيس خانوادهاى كه براى سفر چند روزه يا چند ماهه مى خواهد خانه و اهل خانه را وداع كند،يكى از آنان را (يا كسى ديگررا) براى خود جانشين معرفى كرده امورات منزل را به وى مى سپارد.رئيس مؤسسه يا مدير مدرسه يا صاحب دكانى كه كارمندان يا شاگردان چندى زير دست دارد،حتى براى چند ساعت غيبت،يكى از آنان را به جاى خود نشانيده ديگران را به وى ارجاع مى كند و به همين ترتيب.
اسلام دينى است كه به نص كتاب و سنت بر اساس فطرت استوار است و آيينى است اجتماعى كه هر آشنا و بيگانه اين نشانى را از سيماى آن مشاهده مى كند و عنايتى كه خدا و پيغمبر به اجتماعيت اين دين مبذول داشته اند هرگز قابل انكار نبوده و با هيچ چيز ديگر قابل مقايسه نيست.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مسئله عقد اجتماع را در هر جايى كه اسلام در آن نفوذ پيدا مى كرد،ترك نمى كرد و هر شهر يا دهكده اى كه به دست مسلمين مى افتاد،در اقرب وقت والى و عاملى در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمين را به دست وى مى سپرد حتى در لشگرهايى كه به جهاد اعزام مى فرمود،گاهى براى اهميت مورد،بيش از يك رئيس و فرمانده به نحو ترتب براى ايشان نصب مى نمود حتى در«جنگ موته»چهار نفر رئيس تعيين فرمود كه اگر اولى كشته شد دومى را،و اگر دومى كشته شد سومى را و همچنين...به رياست و فرماندهى بشناسند .
و همچنين به مسئله جانشينى عنايت كامل داشت و هرگز در مورد لزوم،از نصب جانشين فروگذارى نمى نمود و هر وقت از مدينه غيبت مى فرمود،والى به جاى خود معين مى كرد حتى در موقعى كه از مكه به مدينه هجرت مى نمود و هنوز خبرى نبود،براى اداره چندروزه امور شخصى خود در مكه و پس دادن امانتهايى كه از مردم پيشش بود،على عليه السلام را جانشين خود قرار داد و همچنين پس از رحلت نسبت به ديون و كارهاى شخصيش على عليه السلام را جانشين خود نمود.
شيعه مى گويد:به همين دليل،هرگز متصور نيست پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رحلت فرمايد و كسى را جانشين خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمين و گردانيدن چرخ جامعه اسلامى،نشان ندهد.اينكه پيدايش جامعه اى بستگى دارد به يك سلسله مقررات و رسوم مشتركى كه اكثريت اجزاى جامعه آنها را عملا بپذيرند،و بقا و پايدارى آن بستگى كامل دارد به يك حكومت عادلهاى كه اجراى كامل آنها را به عهده بگيرد،مسئلهاى نيست كه فطرت انسانى در ارزش و اهميت آن شك داشته باشد يا براى عاقلى پوشيده بماند يا فراموشش كند در حالى كه نه در وسعت و دقت شريعت اسلامى مىتوان شك نمود و نه در اهميت و ارزشى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى آن قائل بود و در راه آن فداكارى و از خودگذشتگى مى نمود مى توان ترديد نمود و نه در نبوغ فكر و كمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبير پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم (گذشته از تأييد وحى و نبوت) مى توان مناقشه كرد.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به موجب اخبار متواترى كه عامه و خاصه در جوامع حديث (در باب فتن و غير آن) نقل كردهاند،از فتن و گرفتاريهايى كه پس از رحلتش دامنگير جامعه اسلامى شد.و فسادهايى كه در پيكره اسلام رخنه كرد،مانند حكومت آل مروان و غير ايشان كه آيين پاك را فداى ناپاكيها و بى بند و باريهاى خودساختند،تفصيلا خبر داده است و چگونه ممكن است كه از جزئيات حوادث و گرفتاريهاى سالها و هزاران سالهاى پس از خود غفلت نكند،و سخن گويد،ولى از مهمترين وضعى كه بايد در اولين لحظات پس از مرگش گويد،به وجود آيد غفلت كند!يا اهمال ورزد و امرى به اين سادگى (از يك طرف) و به اين اهميت (از طرف ديگر) به ناچيز گيرد و با اينكه به طبيعى ترين و عادى ترين كارها مانند خوردن و نوشيدن و خوابيدن،مداخله و صدها دستور صادر نموده و از چنين مسئله با ارزشى بكلى سكوت ورزيده كسى را به جاى خود تعيين نفرمايد؟
و اگر به فرض محال تعيين زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيانات شافى در اين خصوص كرده باشد و دستورات كافى بايست بدهد تا مردم در مسئلهاى كه اساسا بقا و رشد جامعه اسلامى و حيات شعائر دين به آن متوقف و استوار است،بيدار و هشيار باشند.
و حال آنكه از چنين بيان نبوى و دستور دينى خبرى نيست و اگر بود كسانى كه پس از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمىكردند در صورتى كه خليفه اول خلافت را به خليفه دوم با وصيت منتقل ساخت و همچنين خليفه چهارم به فرزندش وصيت نمود و خليفه دوم خليفه سوم را با يك شوراى شش نفرى كه خودش اعضاى آن و آيين نامه آن را تعيين و تنظيم كرده بود،روى كار آورد و معاويه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به اين طريق برد و پس از آن خلافت به سلطنت موروثىتبديل شد و تدريجا شعائر دينى از جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود و غير آنها يكى پس از ديگرى از جامعه هجرت كرد و مساعى شارع اسلام نقش بر آب گرديد (1) .
شيعه از راه بحث و كنجكاوى در درك فطرى بشر و سيره مستمره عقلاى انسان و تعمق در نظر اساسى آيين اسلام كه احياى فطرت مى باشد،و روش اجتماعى پيغمبر اكرم و مطالعه حوادث اسف آورى كه پس از رحلت به وقوع پيوسته و گرفتاريهايى كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به تجزيه و تحليل در كوتاهى و سهل انگارى حكومتهاى اسلامى قرون اوليه هجرت بر مى گردد،به اين نتيجه مى رسد كه از ناحيه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نص كافى در خصوص تعيين امام و جانشين پيغمبر رسيده است آيات و اخبار متواتر قطعى مانند آيه ولايت و حديث غدير (2) و حديث سفينه و حديث ثقلين وحديث حق و حديث منزلت و حديث دعوت عشيره اقربين و غير آنها به اين معنا دلالت داشته و دارند ولى نظر به پارهاى دواعى تأويل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است.
در تأييد سخنان گذشته
آخرين روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود و جمعى ازصحابه حضور داشتند آن حضرت فرمود:دوات و كاغذى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من (با رعايت آن) هرگز گمراه نشويد،بعضى از حاضرين گفتند:اين مرد هذيان مىگويد كتاب خدا براى ما بس است!!آنگاه هياهوى حضار بلند شد.پيغمبر اكرم فرمود:«برخيزيد و از پيش من بيرون رويد،زيرا پيش پيغمبرى نبايد هياهو كنند» (3) .
با توجه به مطالب فصل گذشته و توجه به اينكه كسانى كه در اين قضيه از عملى شدن تصميم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جلوگيرى كردند همان اشخاصى بودند كه فرداى همان روز از خلافت انتخابى بهرهمند شدند و بويژه اينكه انتخاب خليفه را بى اطلاع على عليه السلام و نزديكانش نموده،آنان را در برابر كار انجام يافته قرار دادند آيا مىتوان شك نمود كه مقصود پيغمبر اكرم در حديث بالا تعيين شخص جانشين خود و معرفى على عليه السلام بود؟
و مقصود از اين سخن ايجاد قيل و قال بود كه در اثر آن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از تصميم خود منصرف شود نه اينكه معناى جدى آن (سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض) منظور باشد،زيرا اولا:گذشته از اينكه در تمام مدت بيمارى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حتى يك حرف نابجا شنيده نشده و كسى هم نقل نكرده است،روى موازين دينى،مسلمانى نمىتواند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را كه با عصمت الهى مصون است به هذيان و بيهودهگويى نسبت دهد.ثانيا:اگر منظور از اين سخن معناى جديش بود،محلى براى جمله بعدى (كتاب خدا براى ما بس است) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با بيماريش استدلال مىشد نه با اينكه با وجود قرآن نيازى به سخن پيغمبر نيست،زيرا براى يك نفر صحابى نبايست پوشيده بماند كه همان كتاب خدا،پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و به نص قرآن كريم مردم در برابر حكم خدا و رسول،هيچگونه اختيار و آزادى عمل ندارند.
ثالثا:اين اتفاق در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و وى به خلافت خليفه دوم وصيت كرد وقتى كه عثمان به امر خليفه،وصيتنامه را مى نوشت،خليفه بيهوش شد با اين حال خليفه دوم سخنى را كه درباره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گفته بود درباره خليفه اول تكرار نكرد (4) .
گذشته از اينها خليفه دوم در حديث ابن عباس (5) به اين حقيقت اعتراف مى نمايد،وى مى گويد:من فهميدم كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىخواهد خلافت على را تسجيل كند،ولى براى رعايت مصلحت به هم زدم.مىگويد:خلافت از آن على بود (6) ولى اگر به خلافت مى نشست مردم را به حق و راه راست وادار مى كرد و قريش زير بار آن نمى رفتند از اين روى وى را از خلافت كنار زديم[!!!]با اينكه طبق موازين دينى بايد متخلف از حق را به حق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترك نمود،موقعى كه براى خليفه اول خبر آوردند كه جمعى از قبايل مسلمان از دادن زكات امتناع مى ورزند،دستور جنگ داد و گفت:اگر عقالى را كه به پيغمبر خدا مى دادند به من ندهند با ايشان مى جنگم (7) و البته مراد از اين سخن اين بود كه به هر قيمت تمام شود بايد حق احيا شود البته موضوع خلافت حقه از يك عقال مهم تر و با ارزشتر بود.
امامت در بيان معارف الهيه
در بحثهاى پيغمبر شناسى گذشت كه طبق قانون ثابت و ضرورى هدايت عمومى،هر نوع از انواع آفرينش از راه تكوين و آفرينش به سوى كمال و سعادت نوعى خود هدايت و رهبرى مىشود.
نوع انسان نيز كه يكى از انواع آفرينش است از كليت اين قانون عمومى مستثنا نيست و از راه غريزه واقع بينى و تفكر اجتماعى،در زندگى خود به روش خاصى بايد هدايت شود كه سعادت دنيا و آخرتش را تأمين نمايد و به عبارت ديگر:بايد يك سلسله اعتقادات و وظايف عملى را درك نموده روش زندگى خود را به آنها تطبيق كند تا سعادت و كمال انسانى خود را به دست آورد و گفته شد كه راه درك اين برنامه زندگى كه به نام«دين»ناميده مى شود راه عقل نيست بلكه راه ديگرى است به نام«وحى و نبوت»كه در برخى از پاكان جهانبشريت به نام انبيا (پيغمبران خدا) يافت مى شود!
پيغمبرانند كه وظايف انسانى مردم را به وسيله وحى از جانب خدا دريافت داشته به مردم مىرسانند،تا در اثر به كار بستن آنها تأمين سعادت كنند.روشن است كه اين دليل چنانكه لزوم و ضرورت چنين دركى را در ميان افراد بشر به ثبوت مى رساند،همچنين لزوم و ضرورت پيدايش افرادى را كه پيكره دست نخورده اين برنامه را حفظ كنند و در صورت لزوم به مردم برسانند،به ثبوت مى رساند.
چنانكه از راه عنايت خدايى لازم است اشخاصى پيدا شوند كه وظايف انسانى را از راه وحى درك نموده به مردم تعليم كنند،همچنان لازم است كه اين وظايف انسانى آسمانى براى هميشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعليم شود يعنى پيوسته اشخاصى وجود داشته باشند كه دين خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.
كسى كه متصدى حفظ و نگهدارى دين آسمانى است و از جانب خدا به اين سمت اختصاص يافته«امام»ناميده مىشود چنانكه كسى كه حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دريافت احكام و شرايع آسمانى از جانب خدا مى باشد«نبى»نام دارد و ممكن است نبوت و امامت در يكجا جمع شوند و ممكن است از هم جدا باشند و چنانكه دليل نامبرده عصمت پيغمبران را اثبات مىكرد،عصمت ائمه و پيشوايات را نيز اثبات مى كند،زيرا بايد خدا براى هميشه دين واقعى دست نخورده و قابل تبليغى در ميان بشر داشته باشد و اين معنا بدون عصمت و مصونيت خدايى صورت نبندد.
فرق ميان نبى و امام
دليل گذشته در مورد دريافت داشتن احكام و شرايع آسمانى كه به واسطه پيغمبران انجام مى گيرد،همينقدر اصل وحى يعنى گرفتن احكام آسمانى را اثبات مىكند نه استمرار و هميشگى آن را به خلاف حفظ و نگهدارى آن كه طبعا امرى است استمرارى و مداوم،و از اينجاست كه لزوم ندارد پيوسته پيغمبرى در ميان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام كه نگهدارنده دين آسمانى است،پيوسته در ميان بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمى شود،بشناسند يا نشناسند و خداى متعال در كتاب خود مى فرمايد: فان يكفر بها هؤلاء فقد و كلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين (8) .
يعنى:«و اگر به هدايت ماـكه هرگز تخلف نمىكندـكافران ايمان نياوردند ما گروهى را به آن موكل كردهايم كه هرگز به آن كافر نخواهند شد».
و چنانكه اشاره شد،نبوت و امامت گاهى جمع مىشود و يك فرد داراى هر دو منصب پيغمبرى و پيشوايى (اخذ شريعت آسمانى و حفظ بيان آن) مى شود و گاهى از هم جدا مى شوند چنانكه در ازمنهاى كه از پيغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بديهى است عدد پيغمبران خدا محدود و هميشه وجود نداشته اند.
خداى متعال در كتاب خود جمعى از پيغمبران را به امامتمعرفى فرموده است چنانكه درباره حضرت ابراهيم مى فرمايد: و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (9) .
يعنى:«وقتى كه خداى ابراهيم او را به كلمه هايى امتحان كرد پس آنها را تمام كرده و به آخر رسانيد،فرمود:من تو را براى مردم امام و پيشوا قرار مى دهم،ابراهيم گفت و از فرزندان من،فرمود عهد و فرمان من به ستمكاران نمى رسد».
و مىفرمايد: و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا (10) .
يعنى:«و ما ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت و رهبرى مى كردند».
امامت در باطن اعمال
امام چنانكه نسبت به ظاهر اعمال مردم،پيشوا و راهنماست،همچنان در باطن نيز سمت پيشوايى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار كاروان انسانيت كه از راه باطن به سوى خدا سير مىكند .براى روشن شدن اين حقيقت بدو مقدمه زيرين بايد توجه نمود.
اول:جاى ترديد نيست كه به نظر اسلام و ساير اديان آسمانى يگانه وسيله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى) واقعى و ابدى انسان،همانا اعمال نيك و بد اوست كه دين آسمانى تعليمش مى كند و هم از راه فطرت و نهاد خدادادى نيكى و بدى آنها درك مىنمايد.و خداى متعال از راه وحى و نبوت اين اعمال را مناسب طرز تفكر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان،در صورت امر و نهى و تحسين و تقبيح بيان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها،براى نيكوكاران و فرمانبرداران،زندگى جاويد شيرينى كه مشتمل بر همه خواستهاى كمالى انسان مىباشد،نويد داده و براى بدكاران و ستمگران زندگى جاويد تلخى كه متضمن هر گونه بدبختى و ناكامى مى باشد خبر داده است.
و جاى شك و ترديد نيست كه خداى آفرينش كه از هر جهت بالاتر از تصور ماست،مانند ما تفكر اجتماعى ندارد و اين سازمان قراردادى آقايى و بندگى و فرمانروايى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بيرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدايى همانا دستگاه آفرينش است كه در آن هستى و پيدايش هر چيز به آفرينش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس.
و چنانكه در قرآن كريم (11) و بيانات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اشاره شده دين مشتمل به حقايق و معارفى است بالاتر از فهم عادى ما كه خداى متعال آنها را با بيانى كه با سطح فكر ما مناسب و با زبانى كه نسبت به ما قابل فهم است،براى ما نازل فرموده است.
از اين بيان بايد نتيجه گرفت كه ميان اعمال نيك و بد و ميان آنچه در جهان ابديت از زندگى و خصوصيات زندگى هست،رابطه واقعى بر قرار است كه خوشى و ناخوشى زندگى آينده به خواست خدا مولود آن است.
و به عبارت سادهتر:در هر يك از اعمال نيك و بد،در درون انسان واقعيتى به وجود مىآيد كه چگونگى زندگى آينده او مرهون آن است.
انسان بفهمد يا نفهمد،درست مانند كودكى است كه تحت تربيت قرار مىگيرد،وى جز دستورهايى كه از مربى با لفظ«بكن و نكن»مى شنود و پيكر كارهايى كه انجام مى دهد،چيزى نمىفهمد ولى پس از بزرگ شدن و گذرانيدن ايام تربيت به واسطه ملكات روحى ارزندهاى كه در باطن خود مهيا كرده در اجتماع به زندگى سعادتمندى نايل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نيك خواه خود سرباز زده باشد،جز بدبختى بهره اى نخواهد داشت.
يا مانند كسى كه طبق دستور پزشك به دوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مىنمايد وى جز گرفتن و به كار بستن دستور پزشك با چيزى سر و كار ندارد ولى با انجام دستور،نظم و حالت خاصى در ساختمان داخلى خود پيدا مى كند كه مبدأ تندرستى و هر گونه خوشى و كاميابى است.
خلاصه انسان در باطن اين حيات ظاهرى،حيات ديگرى باطنى (حيات معنوى) دارد كه از اعمال وى سرچشمه مىگيرد و رشد مى كند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا،بستگى كامل به آن دارد.
قرآن كريم نيز اين بيان عقلى را تأييد مىكند و در آيات (12) بسيارى براى نيكوكاران و اهل ايمان حيات ديگر و روح ديگرى بالاتر از اين حيات و روشنتر از اين روح اثبات مى نمايد و نتايج باطنى اعمال را پيوسته همراه انسانى مى داند و در بيانات نبوى نيز به همين معنا بسيار اشاره شده است (13) .دوم:اينكه بسيار اتفاق مى افتد كه يكى از ما كسى را به امرى نيك يا بد راهنمايى كند در حالى كه خودش به گفته خود عامل نباشد ولى هرگز در پيغمبران و امامان كه هدايت و رهبريشان به امر خداست،اين حال تحقق پيدا نمى كند ايشان به دينى كه هدايت مى كنند و رهبرى آن را به عهده گرفته اند،خودشان نيز عاملند و به سوى حيات معنوى كه مردم را سوق مى دهند،خودشان نيز داراى همان حيات معنوى مى باشند،زيرا خدا تا كسى را خود هدايت نكند هدايت ديگران را به دستش نمى سپارد و هدايت خاص خدايى هرگز تخلف بردار نيست.از اين بيان مى توان نتايج ذيل را به دست آورد:
1ـدر هر امتى،پيغمبر و امام آن امت در كمال حيات معنوى دينى كه به سوى آن دعوت و هدايت مى كنند،مقام اول را حايزمىباشند،زيرا چنانكه شايد و بايد به دعوت خودشان عامل بوده و حيات معنوى آن را واجدند.
2ـچون اولند و پيشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند.
3ـكسى كه رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد چنانكه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله حيات معنوى نيز رهبر و حقايق اعمال با رهبرى او سير مى كند (14) .
ائمه و پيشوايان اسلام
به حسب آنكه از فصلهاى گذشته نتيجه گرفته مىشود،در اسلام پس از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ميان امت اسلامى پيوسته امامى (پيشواى منصوب) از جانب خدا بوده و خواهد بود.و احاديث انبوهى (15) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در توصيف ايشان و در عددايشان و در اينكه همهشان از قريشند و از اهل بيت پيغمبرند و در اينكه«مهدى موعود»از ايشان و آخرينشان خواهد بود،نقل شده است.
و همچنين نصوص (16) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در امامت على عليه السلام كه امام اول است وارد شده است و همچنين نصوص قطعى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام در امامت دوم و به همين ترتيب گذشتگان ائمه به امامت آيندگانشان نص قطعى نموده اند .
به مقتضاى اين نصوص،ائمه اسلام دوازده تن مى باشند و نامهاى مقدسشان به اين ترتيب است :
1ـ على بن ابى طالب
2ـ حسن بن على
3ـ حسين بن على
4ـ على بن حسين
5ـ محمد بن على
6ـ جعفر بن محمد
7ـ موسى بن جعفر
8ـ على بن موسى
9ـ محمد بن على
10ـ على بن محمد
11ـ حسن بن على
12ـ مهدى عليهم السلام
پى نوشتها:
1ـ درباره مطالب مربوط به امامت و جانشينى پيغمبر اكرم (ص) و حكومت اسلامى به اين مدارك مراجعه شود:تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 26 الى 61.سيره ابن هشام،ج 2،ص 223ـ271.تاريخ ابى الفداء،ج 1،ص 126.غاية المرام،ص 664 از مسند احمد و غير آن.
2ـ براى اثبات خلافت على بن ابيطالب به آياتى از قرآن استدلال شده و از جمله آنها اين آيه است: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون
يعنى:«ولى امر و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسولش و مؤمنان هستند كه نماز مى خوانند و در حال ركوع صدقه و زكات مى دهند»، (سوره مائده،آيه 55)
مفسرين سنى و شيعى اتفاق دارند كه آيه مذكور در شأن على بن ابيطالب نازل شده است و روايات كثيرى از عامه و خاصه نيز بر آن دلالت دارد.
ابوذر غفارى مى گويد:روزى نماز ظهر را با پيغمبر خوانديم سائلى از مردم تقاضاى كمك نمود ولى كسى به او چيزى نداد،سائل دستش را به جانب آسمان بلند كرده گفت:خدايا!شاهد باش در مسجد پيغمبر كسى به من چيزى نداد.على بن ابيطالب در حال ركوع بود با انگشتش به سائل اشاره كرد،او انگشتر را از دست آن حضرت گرفت و رفت.
پيغمبر اكرم كه جريان را مشاهده مى فرمود سرش را به جانب آسمان بلند كرده عرضه داشت :خدايا!برادرم موسى به تو گفت:خدايا!شرح صدرى به من عطا كن و كارهايم را آسان گردان و زبان گويايى به من بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون را وزير و كمك من قرار بده،پس وحى نازل شد كه ما بازوى تو را به واسطه برادرت محكم مى گردانيم و نفوذ و تسلطى به شما عطا خواهيم نمود.خدايا!من هم پيغمبر تو هستم،صدرى برايم عطا كن و كارهايم را آسان گردان و على را وزير و پشتيبانم قرار بده».
ابوذر مىگويد:هنوز سخن پيغمبر تمام نشده بود كه آيه نازل گشت (ذخائر العقبى،تأليف طبرى،ط قاهره،سال 1356،ص 16) حديث مذكور با اندكى اختلاف در در المنثور،ج 2،ص 293 نيز نقل شده .بحرانى در كتاب غاية المرام،ص 103،24 حديث از كتب عامه و 19 حديث از كتب خاصه در شأن نزول آيه نقل كرده است.از جمله آيات اين آيه است: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام دينا .
يعنى:«كفار امروز از برچيده شدن دستگاه اسلام ناميد شدند پس ديگر از آنان نهراسيد ولى از من بترسيد.و امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما برگزيدم»، (سوره مائده،آيه 3)
ظاهر آيه اين است كه:قبل از نزول آيه كفار اميدوار بودند كه روزى خواهد آمد كه دستگاه اسلام بر چيده شود،ولى خداوند متعال به واسطه انجام كارى آنان را براى هميشه از نابودى اسلام مأيوس گردانيده و همان كار سبب كمال و استحكام اساسدين بوده است و لابد از امور جزئى مانند جعل حكمى از احكام نبوده بلكه موضوع قابل توجه و مهمى بوده كه بقاى اسلام مربوط به آن بوده است.
ظاهرا اين آيه با آيهاى كه در اواخر اين سوره نازل گشته بى ربط نباشد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس .
يعنى:«اى پيغمبر!موضوعى را كه به تو دستور داديم به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را انجام نداده اى.و خدا تو را از هر گونه خطرى كه متوجه تو باشد در امان خواهد داشت»، (سوره مائده،آيه 72)
اين آيه دلالت مى كند كه:خدا موضوع قابل توجه و بسيار مهمى را كه اگر انجام نگيرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع مىشود به پيغمبر دستور داده ولى از بس با اهميت بوده پيغمبر از مخالفت و كارشكنى مردم مىترسيده و به انتظار موقعيت مناسب آن را به تأخير مى انداخته است،تا اينكه از جانب خدا امر مؤكد و فورى صادر شده كه بايد در انجام اين دستور تعلل نورزى و از هيچ كس نهراسى.اين موضوع هم لابد از قبيل احكام نبوده،زيرا تبليغ يك يا چند قانون نه آن اهميت را دارد كه از عدم تبليغش اساس اسلام واژگون گردد و نه پيغمبر اسلام از بيان قوانين ترسى داشته است.
اين قرائن و شواهد،مؤيد اخبارى هستند كه دلالت دارند كه آيههاى مذكور در غدير خم درباره ولايت على بن ابيطالب نازل گشته است.و بسيارى از مفسرين شيعه و سنى نيز آن را تأييد نموده اند.
ابو سعيد خدرى مىگويد:پيغمبر در غدير خم مردم را به سوى على دعوت نموده بازوهاى او را گرفته به طورى بلند كرد كه سفيدى زير بغل رسول خدا نمايان شد،سپس آيه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام دينا پس پيغمبر فرمود:«الله اكبر،از كامل شدن دين و تمامى نعمت و رضايت خدا و ولايت على بعد از من».
سپس فرمود:«هر كس من صاحب اختيار و متصدى امور او هستم،على صاحب اختيارش مىباشد.خدايا !با دوست على دوست باش و با دشمنش دشمنى كن.هر كس او را يارى نمود،تو ياريش كن و هر كس او را رها كرد تو نيز او را رها كن».
بحرانى در كتاب غاية المرام،ص 336،6 حديث از طرق عامه و 15 حديث از طرق خاصه در شأن نزول آيه نقل كرده است.
خلاصه سخن:دشمنان اسلام كه در راه نابودى آن از هيچ كارى خوددارى نمىنمودند و از همه جا مأيوس گشتند فقط به يك جهت اميدوار بودند،آنها فكر مى كردند كه چون حافظ و نگهبان اسلام پيغمبر است وقتى از دنيا رفت،اسلام بىقيم و سرپرست مى گردد و نابودى برايش حتمى خواهد بود.ولى در غدير خم،انديشه آنان باطل گشت و پيغمبر على را به عنوان سرپرست و متصدى اسلام به مردم معرفى نمود و پس از على هم اين وظيفه سنگين و ضرورى به عهده دودمان پيغمبر كه از نسل على به وجود مى آيند خواهد بود. (براى توضيح بيشتر رجوع شود به تفسير الميزان،تأليف استاد علامه طباطبائى،ج 5،ص 177ـ214 و ج 6،ص 50ـ64)
«حديث غدير»:پيغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجة الوداع در غدير خم توقف نموده مسلمين را گرد آورده پس از اداى خطبه اى على را به ولايت و پيشوائى مسلمين منصوب كرد.
براء مى گويد:در سفر حجة الوداع خدمت رسول خدا بودم،وقتى به غدير خم رسيديم دستور داد آن مكان را پاكيزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راست خودش قرار داد و فرمود آيا من اختيار دار شما نيستم؟پاسخ دادند:اختيار ما به دست شما است.پس فرمود:«هر كس من مولا و صاحب اختيار او هستم،على مولاى او خواهد بود،خدايا!با دوست على دوستى و با دشمنش دشمنى كن».
پس عمر بن خطاب به على گفت:اين مقام گوارايت باد كه تو مولاى من و تمام مؤمنين شدى (البداية و النهاية،ج 5،ص 208 و ج 7،ص 346.ذخائر العقبى،تأليف طبرى،ط قاهره،سال 1356،ص 67.فصول المهمة،تأليف ابن صباغ،ج 2،ص 23.خصائص،تأليف نسائى،ط نجف،سال 1369 هجرى ص 31 .بحرانى در كتاب غاية المرام،ص 79 مانند اين حديث را به 89 طريق از عامه و 43 طريق از خاصه نقل كرده است)
«حديث سفينه»:ابن عباس مى گويد پيغمبر فرمود:«مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است كه هر كس در آن سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف نمود غرق گشت»، (ذخائر العقبى،ص 20.الصواعق المحرقة،تأليف ابن حجر،ط قاهره،ص 150 و 84.تاريخ الخلفاء تأليف جلال الدين سيوطى،ص 307 .كتاب نور الابصار،تأليف شبلنجى،ط مصر،ص 114.بحرانى در غاية المرام،ص 237 حديث مذكور را به يازده طريق از عامه و هفت طريق از خاصه نقل كرده است)
«حديث ثقلين»:زيد بن ارقم از پيغمبر نقل كرده كه فرمود:«گويا خدا مرا به سوى خويش دعوت نموده بايد اجابت كنم ولى دو چيز بزرگ و وزين را در بين شما مى گذارم:كتاب خدا و اهل بيتم،مواظب باشيد كه چگونه با آنها رفتار مى كنيد،آن دو امر هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اينكه بر كوثر بر من وارد شوند»، (البداية و النهاية،ج 5،ص 209.ذخائر العقبى،ص 16.فصول المهمة،ص 22 خصائص،ص 30 الصواعق المحرقة،ص 147.در غاية المرام،39 حديث از عامه و 82 حديث از خاصه نقل شده است)
حديث ثقلين از احاديث مسلم و قطعى است كه به سندهاى بسيار و عبارات مختلفى روايت شده و سنى و شيعه به صحتش اعتراف و اتفاق دارند.از اين حديث و امثالش چند مطلب مهم استفاده مى شود:
1ـ چنانچه قرآن تا قيامت در بين مردم باقى مىماند،عترت پيغمبر نيز تا قيامت باقى خواهند ماند،يعنى هيچ زمانى از وجود امام و رهبر حقيقى، خالى نمىگردد.
2ـ پيغمبر اسلام به وسيله اين دو امانت بزرگ،تمام احتياجات علمى و دينى مسلمين را تأمين نموده و اهل بيتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمين معرفى كرده اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است.
3ـ قرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بيت اعراض كند و خودش را از تحت ارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد.
5ـ جميع علوم لازم و احتياجات دينى مردم در نزد اهل بيت موجود است و هر كس از آنها پيروى نمايد در ضلالت واقع نمىشود و به سعادت حقيقى نايل مى گردد،يعنى اهل بيت از خطا و اشتباه معصومند.و به واسطه همين قرينه معلوم مى شود كه مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر نيست بلكه افراد معينى مى باشند كه از جهت علوم دين،كامل باشند و خطا و عصيان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحيت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على بن ابيطالب و يازده فرزندش كه يكى پس از ديگرى به امامت منصوب شدند.چنانچه در روايات نيز به همين معنا تفسير شده است.از باب نمونه:ابن عباس مى گويد به پيغمبر اكرم گفتم خويشان تو كه دوست داشتن آنها واجب است كيانند؟فرمود:«على و فاطمه و حسن و حسين»، (ينابيع المودة،ص 311) جابر مى گويد پيغمبر فرمود:«خدا ذريه هر پيغمبرى را در صلب خودش قرار داد ولى ذريه مرا در صلب على قرار داد»، (ينابيع المودة،ص 318) .
«حديث حق»:ام سلمه مى گويد از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:«على با حق و قرآن مى باشد و حق و قرآن نيز با على خواهند بود و از هم جدا نمى شوند تا اينكه بر كوثر بر من وارد شوند»، (در غاية المرام،ص 539 اين مضمون با چهارده حديث از عامه و ده حديث از خاصه نقل شده است)
«حديث منزلت»:سعد بن وقاص مى گويد رسول خدا به على فرمود:«آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود؟»، (البداية و النهاية،ج 7،ص 339.ذخائر العقبى،ص .63
فصول المهمة،ص 21.كفاية الطالب،تأليف گنجى شافعى،ص 148ـ154.خصائص،ص 19ـ 25.صواعق،ص 177 .در غاية المرام،ص 109،صد حديث از عامه و هفتاد حديث از خاصه نقل است)
«حديث دعوت عشيره»:پيغمبر (ص) خويشانش را براى صرف غذا دعوت نمود پس از تناول غذا به آنان فرمود:«من كسى را سراغ ندارم كه بهتر از آنچه را كه من براى شما آوردهام براى قومش آورده باشد.خدا به من دستور داده كه شما را به سويش دعوت كنم پس كيست كه در اين امر به من كمك كند و برادر و وصى و خليفه من در بين شما گردد؟»
تمام مردم سكوت كردند ولى على در عين حال كه از همه كوچكتر بود عرضه داشت:من وزير و يار شما مى شوم.پس پيغمبر دست بر گردن او نهاده فرمود:اين برادر و وصى و خليفه من است،بايد از او اطاعت كنيد.پس آن جماعت از جا حركت نموده مى خنديدند و به ابو طالب مى گفتند:محمد به تو دستور داد كه از پسرت اطاعت كنى (تاريخ ابى الفداء،ج 1،ص 116)
و از اينگونه احاديث زياد است از جمله حذيفه مى گويد رسول خدا فرمود:« اگر على را خليفه و جانشين من قرار بدهي دـو گمان نمى كنم چنين كارى را انجام بدهيد ـاو را راهنمايى با بصيرت خواهيد يافت كه شما را به راه راست وادار مى كند»، (حليلة الاولياء،تأليف ابو نعيم،ج 1،ص 64.كفاية الطالب،ط نجف،سال 1356،ص 67)
ابن مردويه مى گويد پيغمبر فرمود:«هر كس دوست دارد حيات و مرگش مانندمن باشد و ساكن بهشت گردد،بعد از من دوست دار على باشد و به اهل بيت من اقتدا كند،زيرا آنها عترت من و از گل من آفريده شده اند و علم و فهم من نصيب آنان گشته پس بدا به حال كسانى كه فضل آنها را تكذيب نمايند،شفاعتم هرگز شامل حالشان نخواهد شد»، (منتخب كنز العمال كه در حاشيه مسند احمد به چاپ رسيده،ج 5،ص 94)
3ـالبداية و النهاية،ج 5،ص 277.شرح ابن ابى الحديد،ج 1،ص 133.الكاملفى التاريخ،ج 2،ص 217.تاريخ الرسل و الملوك،تأليف طبرى،ج 2،ص .436
4ـالكامل،تأليف ابن اثير،ج 2،ص 292.شرح ابن ابى الحديد،ج 1،ص .54
5ـشرح ابن ابى الحديد،ج 1،ص .134
6ـتاريخ يعقوبى،ج 2،ص .137
7ـالبداية و النهاية،ج 6،ص .311
8ـسوره انعام،آيه .89
9ـسوره بقره،آيه .124
10ـسوره انبيا،آيه .73
11ـاز باب نمونه: و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم
يعنى:«قسم به اين كتاب روشن!ما قرآن را عربى قرار داديم شايد تعقل كنيد. و اين قرآن در ام الكتاب نزد ما عالى و حكيم است». (سوره زخرف،آيه 4)
12ـمانند اين آيات: و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد .
يعنى:«تمام نفوس با گواه و مأمور در قيامت مبعوث مى گردند (و به آنان گفته مى شود) تو از اين زندگى غافل بودى،پس ما پرده غفلت را از ديدگانت برداشتيم و اكنون ديدهات تيز بين شده است»، (سوره ق،آيه 21)
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة .
يعنى:«هر كس عمل نيكى انجام دهد و مؤمن باشد،ما او را زنده مى كنيم، زندگى پاكيزه و خوبى»، (سوره نحل،آيه 97)
استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم .
يعنى:«وقتى كه خدا و رسول شما را به چيزى دعوت كردند كه زندهتان مى كند اجابت كنيد»، (سوره انفال،آيه 24)
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء .
يعنى:«روزى كه هر كس هر كار خوب و بدى انجام داده حاضر بيابد»، (سوره آل عمران،آيه 30)
انا نحن نحى الموتى و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شىء احصيناه فى امام مبين .
يعنى:«ما مردگان را زنده مى كنيم و اعمال و آثارشان را ثبت مى كنيم و همه چيز را در امام مبين احصا كرده ايم»، (سوره يس،آيه 12)
13ـاز باب نمونه:خداوند متعال در حديث معراج به پيغمبر مى فرمايد: فمن عمل برضائى الزمه ثلاث خصال اعرضه شكرا لا يخالطه الجهل و ذكرا لا يخالطه النسيان و محبة لا يؤثر على محبتى محبة المخلوقين.فاذا احبنى،احببته و افتح عين قلبه الى جلالى و لا اخفى عليه خاصة خلقى و اناجيه فى ظلم اليل و نور النهار حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم و أسمعه كلامى و كلام ملائكتى و أعرفه السر الذين سترته عن خلقى و ألبسه الحيا حتى يستحى منه الخلق و يمشى على الارض مغفورا له و اجعل قلبه واعيا و بصيرا و لا اخفى عليه شيئا من جنة و لا نار و اعرفه ما يمر على الناس فى القيامة من الهول و الشدة»، (بحار الانوار،چاپ كمپانى،ج 17،ص 9)
«عن ابى عبد الله عليه السلام قال استقبل رسول الله صلى الله عليه و آله حارثة بن مالك بن النعمان الانصارى فقال له:كيف انت يا حارثة بن مالك؟ فقال: يا رسول الله مؤمن حقا فقال رسول الله لكل شيىء حقيقة فما حقيقة قولك؟ فقال يا رسول الله عرفت نفسى عن الدنيا فاسهرت ليلى و اظمأت هو اجرى فكأنى انظر الى عرش ربى و قد وضع للحساب و كأنى انظر الى اهل الجنة يتزاورون فى الجنة و كأنى اسمع عوا اهل فى النار فقال رسول الله:عبد نورالله قلبه»، (وافى،تأليف فيض،جزء سوم،ص 33)
14ـ و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات
يعنى:«ما آنها را امام قرار داديم كه به وسيله امر ما مردم را هدايت كنند و انجام كارهاى نيك را به آنها وحى كرديم»، (سوره انبياء،آيه 73)
و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا
يعنى:«ما بعضى از آنها را امام قرار داديم تا مردم را به وسيله امر ما هدايت كنند،زيرا آنان صبر كردند»، (سوره سجده،آيه 34)
از اينگونه آيات استفاده مى شود كه امام،علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهرى، داراى يك نوع هدايت و جذبه معنوى است كه از سنخ عالم امر و تجرد مى باشد.و به وسيله حقيقت و نورانيت و باطن ذاتش،در قلوب شايسته مردم تأثير و تصرف مى نمايد و آنها را به سوى مرتبه كمال و غايت ،جذب مى كند (دقت شود)
15ـاز باب نمونه:«عن جابر بن سمرة قال سمعت رسول الله يقول:لا يزال هذا الدين عزيزا الى اثنى عشر خليفة قال:فكبر الناس و ضجوا ثم قال كلمة خفية، قلت لابى:يا ابة،ما قال؟قال :كلهم من قريش»، (صحيح ابى داوود،ج 2،ص 207.مسند احمد،ج 5،ص 92 و چندين حديث ديگر قريب به همين مضمون)
«عن سلمان الفارسى قال:دخلت على النبى صلى الله عليه و آله فاذاالحسين على فخذيه و هو يقبل عينيه و يقبل فاه و يقول:انت سيد ابن سيد و انت امام ابن امام و انت حجة ابن حجة و انت ابو حجج تسعة،تاسعهم قائمهم»،(ينابيع المودة،تأليف سليمان بن ابراهيم قندوزى،چاپ هفتم،ص 308)
16ر.ك:الغدير،امينى.غاية المرام،سيد هاشم بحرانى.اثبات الهداة،محمدبن حسن حر عاملى .ذخائر العقبى،محب الدين احمد بن عبد الله طبرى.مناقب، خوارزمى.تذكرة الخواص،سبط ابن جوزى.ينابيع المودة،سليمان ابراهيم حنفى. فصول المهمة،ابن صباغ.دلائل الامامة،محمد بن جرير طبرى.النص و الاجتهاد،شرف الدين موسوى.اصول كافى،محمد بن يعقوب كلينى،ج 1.الارشاد،مفيد .
سيد محمد حسين طباطبائى
منبع :شيعه در اسلام صفحه 175
سایت آل البیت
دسته بندی: ویژه نامه عید غدیر خم ویژه نامه
سوره بقره آیه 254-251
1402/7/20
تفسیر قطره ای قرآنفَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...
مَنْ زَارَ قَبْرَ عَمَّتِي بِقُمَّ فَلَهُ الْجَنَّةُ.
كسى كه عمه ام را در قم زيارت كند پاداش او بهشت است.